ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

18 دی ماه 1373

دفتر شیروان یک شنبه 18 دی ماه 1373 8 ژانویه 1995ساعت 7:45

دیشب ساعت 12 خوابیدم. خوابگاه شلوغ تر از روزهای دیگر بود. آقایان تن سازی سرپرست نظارت طرح از دفتر تهران ، اقای تهرانی و نیز آقای فتاح اضافه شده بودند!
من یکبار شطرنج با آقای تهرانی بازی کردم. با تصمیم خونسردی و راحتی. حتی اگر هزاران نفر در اطراف حرف بزنند!!! تقریبا همینطور شد. و البته بازی را بردم. با اینکه در ابتدا 2 سرباز خود را از دست دادم ولی با خونسردی بازی کردم. و تلاش اینکه از وضعیت موجود بهترین نتیجه را بگیرم. خوب فکرکردن در محیط راحت ، مسلم بهترین نتیجه خود را خواهد داد.
تقریبا عازم رفتن هستیم.اگر در وسط نوشتن ناگهان قطع کنم به این دلیل است که منتظرم که صدایم بزنند که برویم.
دیشب نیز چون شبهای گذشته به خواندن رمان سرخ و سیاه ادامه دادم. صدصفحه را مخصوصا برای امشب و فردا شب باقی گذاشتم که گمان نمی کنم بتوانم تا فردا شب صبر کنم.
هر روز رفتار خود را پخته تر و بهتر حس کردم. والبته بهتر است که در محیط های جدید دیگر قبل از رفتار اشتباهی به ارزیابی هایی بپردازم.
احساس بهتری دارم.حالم خوب است زندگی لذتبخش و آرام است. می دانم که یک حادثه هایی در کمین هستند! ما هم می بایست که در کمین حادثه ها باشیم ، و بهترین نوع برخورد با آنرا داشته باشیم.
هنر زندگی ، انتظار درست و آمادگی مناسب برای برخوردهاست.
کارگاه سه بارزو، ساعت 13:38
آسمان آبی ، هوای پاک ، خانه های ساده روستایی ، رودخانه آرام و سرد ؛ تپه های بی ادعا !! کوههای کوتاه و همطراز و چشم انداز دور دوست داشتن! روزهای خوب زندگی ...خوشبختی تمام..احساس سبکی و راحت و بی هیچ دغدغه برای زیستن...نگاهی دیگر
من پسر خوشبختی هستم ؛ پسر خوشبختی بودم ، با کام و راحت جای هیچ گریه و غصه ای برای من نخواهد بود چرا که ناکام نزیستم! من با کام بودم ! سبک و راحت بودم! خوش اقبال و خوشبخت!
من فقط از یک جنبه میتوانم برای مرگ خود دلسوزی کنم و آن این است که بگویم هنر زندگی کردن و هنر دوست داشتن را داشتم!
می توانستم که باز بیش از این ، بهتر از این دوست داشته باشم و زندگی کنم! این خیلی اهمیت دارد! آدم های بی هنر بی شماری هستند که اگر هزار سال دیگر هم وقت داشته باشند همین زندگی را خواهند داشت و همین مشکلات پیش و پا افتاده ای که خود بزرگشان می کنند!
من از زندگی لذت می برم! من می توانم که دوست داشته باشم ! اری دوست داشتن ، بس بزرگتر و پراهمیت تر از دوست داشته شدن است ! هر چند که نمی توان منکر شد که برای دوست داشته شدن نیز باید که چیزی داشت! این هر دو متقابل بر رشد دوست داشتنی شدن آدم و دوست داشتن ها یش اثر می گذارد!
حدود یک ساعت در محوطه کارگاه قدم زدم ، از بیراهه دشت ، جاده را دور زدم ، از رودخانه عبور کردم و چشم ها را به دور دوختم ، نفس را عمیق به سینه کشیدم و گامهایم را آرام برداشتم. و حس کردم که بیش از این در اینجا خوشی ممکن نیست! سراسر احساس لذت و سبکی کردم و و هر چه خود را سبکتر، او را نزدیکتر و بیشتر با خود می دیدم!!
او همه جا با من بود ! ما با هم حرف می زدیم ، لذت می بردیم و زندگی بهترین چهره اش را داشت!
آخ ، اکنون او چه می کند؟ دلم میخوادهد بدانم که آن شب در کجای ذهن او و در کدام رتبه تصاویر زیبایش قرار دارد؟
کاش او آنطور باشد که آن شب بود ، کاش من آنطور باشم که آن شب بودم ! کاش ما باز بتوانیم که شعری بگوییم! کاش ما بتوانیم که بزرگتر باشیم . بزرگتر و سبک تر ! بزرگتر و راحت تر!
نه ، من تا آنزمان که سبک تر بودنش را حس نکنم ، چون گذشته ، ساده و با حرارت تعریف و تمجید نخواهم کرد! من تلاش می کنم جدای از حس خود او را همانطور که هست ببینم !! و البته که خارج از این منطق و تجربه ،باید.حس کنم ! برای من همیشه همینطور بوده است! و ما وقتی در حس خود دچاراشتباه بوده ایم ، پاکی حس خود را در دیگری گم کرده بودیم !! آنانکه مقابل ما هستند آناکه که درمقابل عشق ما قرار می گیرند ، بهانه احساس ما هستند ! ما که دوست داریم ! ما که حس می کنیم! ما که سبک هستیم ! عشق ما است که در واقع بزرگ و سبک می باشد! حتی ما ، ما نیزصاحب عشق خود نیستیم. سبکی و راحتی جدای از ما است ! آفریننده لحظات ماست ! و جسم ما بهانه ای برای این ارزش بزرگ انسانی است ! باید که لیاقت آنرا داشت ! لیاقت دوست داشتن و یا دوست داشته شدن ! لیاقت سبک بودن ! راحت بودن ، ساده بودن و صداقت داشتن!
با ارزشی این تن ، این روان را دانستن و اجازه اهانت و بی حرمتی به آن را ندادن ! باید که از باورهای او دفاع کرد و سست و ضعیف از آن عبور نکرد!
من از این تن ، از این روان ، از این پاکی دفاع می کنم ! من از خاطره های خوب ، از تصویرهای سبکی ، از لحظه های راحت و ساده و خوب دفاع می کنم!
و من می دانم که ما مالک هیچ چیزنیستیم! و زیبایی و سادگی ، راحتی و صداقت به همه ، به همه هستی تعلق دارد!!
همه چیز در اجاره ماست! ما هم در اجاره هستیم ! در اجاره عشق ،در اجاره سادگی و راحتی...ما ﺑﺎ خلق زیبایی ، ما هنگام زاده شدن یک شعر و اگر چه در آن دخیل هستیم ولی مالکش نخواهیم بود واینطور نیست که اجازه انهدام و اهانت به آن را در هیچ زمان دیگری را به دست آوریم.
و زیبایی ها و پاکی ها جدای از ما ، و برتر و فراتر از ما وجود داشته و خواهند داشت. ما فقط زمانی که سبک هستیم مالکیم! هیچ مالکیتی ابدی نیست!
آری هیچ چیز مال ما نیست ! مال ما ، معنی خودخواهی ما را دارد! ما آن لحظه را که لیاقت داریم و شایسته هستیم فقط مالکیم !و آن زمان که لیاقت ما باطل شود مالکیت ما نیز از بین خواهد رفت !
آن شاعری که بهترین شعر را سرود و آن شاعری که لحظه های پاک و ساده و بی ریا را در بندکلمات کشید و یا آن نقاشی که حس ساده و پاک از طبیعت و یا هرچیز دیگر را بر تابلو آورد و یا آن موسیقی سازی که قطعه ای آهنگین و دلنواز را آفرید ، فقط آن لحظه را مالک بود و تا آنزمان که لیاقت آنراحفظ کرد ! چرا که همه این حس ها عاریت هستند و اعتبارشان به لحظه سرودن آن است. آنکه حس های پاک لحظه سرودن را از دست می دهد خود به خود لیاقت مالک بودن را هم از دست خواهد داد! ما بطور مطلق مالک هیچ چیز نیستیم! و مالکیت وابسته به لیاقت است ! و هرگز از آن جدا نبوده است ! پاکی تا زمانی با ماست که پاک هستیم . و عشق تا زمانی از آن ماست که عاشق صادقی هستیم . و شعر خوب تا زمانی مال ماست که به همان خوبی هستیم.
وما آنگاه که پاک هستیم. آنگاه که راحت و سبک هستیم ،مالک همه پاکی ها و سادگی ها و راحتی ها و سبکی های دنیاییم ! و در آن لحظه همه از آن ماست ! زمان که رفت ما از این حس رها شدیم ، مالکیت ما هم خواهد رفت ! ....و این مالکیت تعلقی عمومی است! آری مالکیت ما ، فقط شراکت ماست ! زمانی که این حس مالکیت تایید می شود. ، یعنی یک شراکت ما تایید شده است.
یعنی اینکه ما با آن شاعر پاک ، آن نقاش خوب ، آن موسیقی ساز سبک و همه و همه آنان که پاکی ها را آفریدند مشترکا مالکیم !! می خواهم بگویم که آن شاعر بزرگ خود تنها مالک شعرهایی که گفته نیست ! ما هم در او هستیم ، اگر چون او احساس کرده باشیم ! و آن تابلوی نقاشی ، جای قلم ما ﺭا هم در خود دارد, اگر چون او دیده باشیم !
عشق ، پاکی ، صداقت و حس سبکی در همه فضا معلق است و آنانکه لیاقت جای دادن آنرا در خود پیدا می کنند ، در این شور انسانی ، مالک بودن ، شریک شده اند !
من اکنون خود را در هر کار نیک شریک میبینم ! در هر لذت پاک و ساده ای ! در هر خوشبختی که به انسان تعلق می گیرد !
همگان ،همه آنهایی که حس پاک دیدن و سبک بودن را دارند ،در لحظاتی که من داشتم شریک هستند!
آی زندگی ، زندگی ، هستی آنانی را که هنر زندگی کردن دارند ، آنانی که زندگی را واقعا دوست می دارند ، آنانی که در گسترش سبک بودن می کوشند زنده نگه دار! آنان رازهای بزرگ هستی اند!
راستی چه فرق می کند؟ اگر به مرگ هم این جمله ها را بگوییم ! چرا که در کل هستی مرگ از زندگی جدا نیست و دقیقا و در واقع چیزی ﺑﻪ آن مفهومی که ما می دانیم نمی میرد! شکلی است که تغییر می کند! آری