ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

معلم های من 2

معلم های من 2
نمره ریاضیات من شده بود 19.25 و داشتم گریه می کردم! یعنی بغضم ترکیده بود. احمد به هزار فوت و فن سعی می کرد که آرامم کنه و می گفت ببین من گرفته ام 8.5 و بالاترین نمره کلاس هست 16.5 ! اگر ده بگیرم کلاهم رو می اندازم بالا! تو باید خوشحال باشی! اون نمی دونست که من فقط با خودم همیشه رقابت می کنم و نه هیچکس دیگه. حالا این هیچکس دیگه میخواد خیلی بالاتر یا خیلی پایین تر از من باشه! هدف و آرزویم معدل بیست بود! هنوز خبر نداشتم که خانم امامی نمره انشای من را داده 16.5. او معلم فارسی ما بود. از همه معلم هامون غیر آقای غیاثی که زبان درس می داد مسن تر.قیافه اش به محله ما زیاد نمی خورد و مرتب در حال پزدادن! و از بزرگی و قشنگی خونه اش و از اینکه شوهرش جراح قلب هست می گفت . خب ما براحتی باور می کردیم به همان راحتی که پشت سرش حرف می زدیم و می خندیدم و می گفتیم که احتمالا همه را راست نمیگه!! او یه جورهایی به خانم میثمی معلم جغرافیای ما که همه و همه خیلی دوستش داشتند حسودی می کرد! و می دونست که من چقدر خانم میثمی را دوست دارم و چطور عزیز دردونه او هستم! برای همین نمره مرا کم داده بود! اولین بار بود که تو نمره انشاء بیست نمی گرفتم.! در زمانی که خانم بهادران که معلم حرفه و فن ما بود به نقاشی و خط بسیار بد و افتضاح من بیست داده بود! که هنوزم خوب نمی دانم چرا؟!! او بسیار صبور بود و حامی بچه های تنبلی که تجدید می اوردند یا رفوزه شده بودند. هیچکس مثل او نمی تونست که حال این بچه هارا بفهمه بهشون نزدیک باشه و از مشکلاتشون سردربیاره. داشتم از خانم میثمی می گفتم. خانم میثمی که کلاس بسیار آزادی داشت. و مرتب از برابری دختر و پسر حرف میزد و اینکه ما باید بتونیم خیلی راحت با دخترها حرف بزنیم. مثل یه انسان و بدون هیچ فکر دیگه ای. او تاثیر عمیقی برای تمام عمرم روی من گذاشت. من رو تو کلاس روی پایش نشاند و گفت شما بچه های من هستید. می خواهم خوب بار بیایید. روشن باشید. خیلی تشویقم می کرد. من یه نمایشنامه نوشتم به اسم ماهیگیر. با احمد کلی داستان و کلمات را بالا و پایین کردیم و قرار شد که اون را سر زنگ جغرافی اجرا کنیم! خانم میثمی از مدرسه دخترانه ای که درس می داد چند تا از دخترها را دعوت کرد که بیایند تو کلاس ما و نمایش را ببینند. او تلاش زیادی می کرد که ما با دخترها آشنا بشیم و بدون عقده بزرگ شویم. عقده ای که وحشتناک هنوز گریبان جامعه را در بالاترین سطحی که فکر کنید گرفته !ً حتی روشنفکرها و نویسنده ها و شاعران و هنرمندان بزرگ. اون روز روز تعیین کننده ای شد تو آینده ما. آینده بچه های کلاس دوم راهنمائی مدرسه نوبنیاد که واقعا نوبنیاد بود و ساختمانی بسیار شیک و تمیز داشت با تخته و صندلی های نو مثل خارجی ها!! اون سال اولین سال تغذیه رایگان هم بود! و اولین اعتراض ما به مدیر مدرسه که یه موز و بیسکویت و یه سیب شش ریال هم نمیشه چرا میگید هزینه تغذیه 12 ریال! زنگ تفریح تو صفحه اول کتاب همه بچه ها این سوال را نوشته بودیم با یه علامت تعجب!
این دوم راهنمائی و اون سال موثرترین مدرسه من بود. حتی عاشقانه ترین! وقتی معلم ریاضیات جدید خانم آق بابا میومد سر کلاس و همه بچه ها مات و مبهوتش میشدیم! وای که چقدر بنظرمون زیبا و دوست داشتنی بود!الان که اینرا تعریف کردم یاد فیلم مولنا افتادم که مونیکا بلوچی توش بازی میکرد! با احمد رفیع و عیسی نژاد و حریری و یکی دوتا بچه دیگر همینطور خانم را که از مدرسه میر فت نگاه می کردیم که دیدیم یه بنز گازوئیلی توقف کرد که راننده اش یه کلاه مخملی بود. یا اینطور بنظرمان اومده بود. ما برای او یه شوهری که استاد دانشگاه باشه تصور کرده بودیم ! اما او اصلا نمیخورد که شوهر خانم معلم به این خوشگلی و باکلاسی باشه! خیلی تو ذوق مان خورد! یه عالمه به خودمون افتخار کرده بودیم از داشتن چنین خانم معلمی! هنوز نمی دانستیم که چقدر از این وصله های ناجور زیاده همه جا!
بلی این دوم راهنمائی تاثیر بسیار زیادی در آینده من گذاشت وبا احمد رفیع که حتما باید از او بزودی حرف بزنم از همان سال دوست شدیم و هنوز که هنوز صمیمی ترین دوستان هستیم. احمد و من تنها شاگردانی بودیم که خانم میثمی بطور مرتب تو خونه اش هفته ای یکبار و گاه دوبار پذیرایی می کرد و باهامون گپ میزد و از هنر و ادبیات می گفت و از میرزاده عشقی که دوست صمیمی پدر بزرگش بوده. بچه های خانم میثمی با اینکه ده سالی از ما بزرگ تر بودند علنا حسودی می کردند به ار تباط ما!
من و احمد خانم میثمی را گم کردیم تو شلوغی های سن مان و بعد انقلاب. ولی هیچوقت فراموشش نمی کنم و یادم نمی رود که برگه های انشای دخترها را آورده بود بچه های کلاس ما صحیح کنند و برگه های کلاس انشایش را که ما توش نبودیم برده بود برای دخترها. و من به یه دختر نمره بیست دادم !دختری که از من بزررگتر بود ! دختری که انشایش را نوشته بودم وسخت عاشقش بودم!