عطف به يادداشت نيما تو يادداشتخانه من
نيما جان بنظر من تو گرايشت بيشتر ترانه است تا شعر
ومطلب ديگه اينکه حس شعر خودبخود من رومجبور به تعريف از اون می کنه بی آنکه در آن لحظه هرگزحتی جنسيت شاعر را دانسته باشم همچنانکه هيچ خبری نه از شناسنامه تو ندارم! و نه از شناسنامه خيلی های ديگری که تو اين وبلاگ ها به نوشته ها و افکارشون علاقه مند شدم همانطور که شايد تو هيچ از من ندانی!
من به همين دليل وبلاگ خونی و وبلاگ نويسی رودوست دارم!
چه خوبه بی هيچ پيش فرضی زندگی کردن
گوش دادن
ديدن
قضاوت کردن
نه چون من خوش بين بودن
ونه چون ديگرانی بدبين بودن
چه خوبه هر لحظه بدنيا اومدن
و هر لحظه دوباره شروع کردن
چه خوبه هی تازه بودن
هی تازه بودن تازه بودن
چه خوبه بدونيم که ما وسط يک شطرنجی رسيده ايم که قبل از ما بازی کرده اند ونيمه تمام داده اندش دست ما!! و ما را شانسی نشانده اند يکطرف اين بازی ناتمام
و می خوام بگم چه لذتی داره بهترين بازی ممکنمان را انجام دادن
نه بردن نه باختن
فقط تا آخر توان تلاش کردن
بردن هرکس يعنی تلاش او منهای امکانی که داشته