ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

27 مهرماه 1383

شنبه صبح تو خیابون شریعتی سر خیابون سمیه یهو احساس کردم دارم می خورم زمین! دستم را به دیوار گرفتم نشستم! همونجا یه آقایی پاهاشو در اختیار کفاش سیار گذاشته بود تا کفش هاشو واکس بزنه! نه به من نگاه کرد ونه از خودش پرسید چرا این جوون یهو افتاد!!!

بعد از چند دقیقه سرپا ایستادم و به زحمت خود را به آنطرف خیابون رسوندم و داخل محل کاری که قرار بود برم  شدم! به طرف آشنا گفتم سرم داره گیج میره ولی اون از کارش پرسید ! نشستم و یه لیوان آب خوردم بعد از یکربع هر طور بود برخاستم و کارشان را انجام دادم واومدم بیرون! کسی نپرسید که حالت با اندازه کافی برای رفتن توخیابون های شلوغ خوب شده یا نه؟

ماشین های کرایه چهارراه پاسداران را سوار شدم و سرم را تکیه دادم به پنجره ! هنوز گیجی با من بود و سعی میکردم  با سپردن خودم به باد فراموشش کنم!

رفتم توبانک ملی تا پانصد تومانی های باطله ای را که بهم انداخته بودند عوض کنم که دوباره تعادلمرا از دست دادم و دست به ستون وسط بانک گرفتم! کارمندها نگاه عجیبی به من می کردند و احساس کردمکه باید رنگم حسابی پریده باشد! یکی شان گفت آب قند بیاورم ؟ دیگری گفت شاید فشارش بالا باشد ! گفتم نه فشارم همیشه پایین هست نشستم روی صندلی تا حالم بهتر شود! بقیه مشغول کار شدند و از آب قند و دلسوزی همدیگر خبری نبود و فقط گهگاهی نظری به من می انداختند! و در این میان دیوانه ای هم وارد بانک شده بود و از من که چشام داشت سیاهی می رفت پول می خواست! با  تذکر من رفت سراغ کارمندها! کارمندهایی که مات به من و دیوانه نگاه کرده بودند!

از جایم بلند شدم و برای خداحافظی دستی تکان دادم! نه کسی پرسید خوب شدی یا نه و نه کسی گفته بود     در مانگاه نیاز داری یا نه؟

دوباره مجبور بودم که عرض خیابان را طی کنم! تو کوچه پس کوچه های اختیاریه با احتیاط گیچ نخوردن قدم برمی داشتم که ناگهان در حضور چند تا جوان و نوجوان تعادلم را ازدست دادم و خودم را تکیه دادم به تیر چراغ برق و این جمله را که حالم بد شده را مخصوصا با صدای بلند گفتم که یکی از اونا گفت بنشین حالت خوب میشه!

خلاصه نمی دونم چطور خودم را رسوندم خونه ! و اصلا چرا خودم را نرسوندم به بیمارستان یا درمانگاه!!!

آیا معنی آن غیر از بی اعتمادی عمومی که توهمه جای فرهنگ ما رسوخ کرده!

تا امروز ظهر من تعادل برخاستن نداشتم و دوست دکترم که اومد خونه و من را معاینه کرد از یه خرج و دست بدست شدن در بیمارستان ها و انواع آزمایشات  سیتی اسکن و ام آرآی و....نجاتم داد و گفت یه ویروس سیستم تعادلیت را بهم زده و تا 48 ساعت دیگر چنانچه استراحت مطلق بکنی بهتر خواهی شد! و این ویروس می تونه از سرماخوردگی باشه یا حساسیت !

فعلا که پیش بینی ها یش درست ازآب در اومده و من هم زنده ام وحالم بهتره !

ولی چقدر مرگ می تواند آرام وآهسته وراحت و جلو ی چشم همه  اتفاق بیافتد که اینبار نیافتاد!

اتفاق وشانس همیشه ودر همه جای دنیا وجود داره ولی هرچی عقب افتاده تر باشیم نقش این اتفاق وشانس تو زندگی مون بیشتر و بیشتر میشه! ومجبوریم بیشتر به عالم ناشناخته مراجعه داشته باشیم!

من یکی که تا حالا یکی از خوش شانس ترین پسرهای دنیا بوده و هستم! شما هم اگر  خوب فکر کنید می بینید که خیلی خوش شانس هستید که هس تید