ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

23 آبان ماه 1383

امروز تونستم با همسر آلکس تماس بگیرم واز چگونگی فوت او آگاه شوم

آلکس شنبه مثل همیشه رفته شرکت و عصر برگشته خانه

شب گفته که غذایش را توی اتاق خودش میخوره . فوتبال تماشا کرده و بعد باتفاق همسرش مسابقه تنیس را دنبال کرده- آلکس تا سن هفتاد سالگی همچنان تنیس بازی می کرده- همسرش رفته خوابیده و آلکس همچنان مشغول تماشای تنییس بوده

صبح همسرش متوجه میشه که در اتاق آلکس بسته است! چطور اوهنوز نرفته شرکت؟ صدایش می زند و جوابی نمی شنود! وارد اتاق می شود! آلکس آرام خوابیده! شانه هایش راتکان می دهد! دستش را بلند می کند

باور نمی کند که آن دستان گرم سرد شده باشد. همسایه را خبر می کند. به اورژانس زنگ می زنند. بعد از ده دقیقه می رسند. معاینه میکنند.می گویند 4 ساعت میشه که فوت کرده. همسر باور نمی کند. میگوید به اونفس بدهید. قلبش را فشار دهید! به اورژانس دیگری زنگ می زند. آنها هم همین را می گویند. و تاکید می کنند که اودچار ایست قلبی در خواب شده و اصلا حضور مرگ را حس نکرده. خیلی آرام مثل یه خواب. خوابی که دیگر بیداری نداشت.

همسرش حرف هایی را از قول آلکس می گفت که ما هم می دانستیم و از اوشنیده بودیم. اینکه لذت زندگی برای او گوش کردن به  یه موسیقی خوبه! رفتن به کوهستان وبودن در طبیعت.

همسرش حرف های دیگری را نقل کرد که همه برایمان آشنا بودند. اینکه از زندگی اش راضی ست وبه آنچه که دارند قانع هست وزیاده خواه امکانات مالی  نیست و می تواند از چیزهای خیلی کوچکی هم

 لذت ببرد!

ماری عزیز آلکس ما هم به تو پیوست تا در ناباوری  باز فروتر شویم! هردو برای ما سمبل زندگی بودید

تو زندگی را دوست داشتی و آلکس آنچنان که دوست داشت زندگی کرد و به همان راحتی که آرزو داشت مرد

 

می نویسم تا سبک شوم تا تحمل کنم این روزها را.نمی خوام غمگین و افسرده باشم. می دونم که  زندگی بدون آلکس و ماری هم ادامه خواهد داشت همچنان که قبل ما بوده و بعد ما هم خواهد بود.

فردا می روم کوهستان. بیادشان خواهم بود. و آلکس خندان را در کوهستان در جاهای همیشگی اش خواهم  دید.

میدونم  که باید با همان دید ماری که با حیوانات و اشیاء حرف می زد و با آن روحیه آلکس که از طبیعت وموسیقی و هنر لذت می برد , زندگی را ادامه داد و فراموش نکرد که مرگ مثل زندگی  همیشه همین نزدیکی هاست و فرصت زندگی کردن و لذت بردن را نباید از دست بدم و تا می توانم سبک باشم و راحت گام بردارم.