دیشب ناگهان از خواب پریدم و دیگه خوابم نبرد تاصبح ساعت 7
و چون همیشه اینروزها احساس تپش قلب و اضطراب کردم.
با خودم فکر کردم این مسئله اضطراب باید بطور ریشه ای حل بشه!
علت یابی بشه و با اون برخورد لازم صورت بگیره!
تا بچگی مسئله را پیگیری کردم و همه رفتارهای عجول و بی صبرانه را بخاطر آوردم
اون هول مشق نوشتن و زودتر تمام کردنش به عشق خواندن مجلات و کتاب داستان های مختلف!
و این افسردگی ها و یکسان پنداشتن مرگ و زندگی!
بخودم گفتم همینجا بایست و به افسردگی پاسخی بده!
به کلیت هستی اندیشیدم و به مرگ وزندگی درون آن.
به راه پرپیچ وخم پیموده شده توسط زندگی و رشد هر روزه آن از حیوان تا انسان
تکامل انسان و هر روز بالاتر رفتن سطح انتظارات او
دوباره یه نگاه به هستی انداختم و تلاش کلیه زنده ها برای زنده بودن و زندگی کردن
یه مشارکت همگانی در دفاع از زندگی!
نکته همینجاست! از زندگی باید دفاع کرد!
زندگی هرلحظه در تلاشه برای بالابردن سطحش در مقابل مرگ ! هی مجهزتربشه!
ما از اعضای همین زندگی هستیم و طبیعتا همان وظایف بردوشمان!
وظیفه دفاع از زندگی و بالابردن استانداردهای آن!
مهم نیست کجای از زندگی و درچه سطحی ازآن قرار داریم مهم این است که هر لحظه خودمان را در سطح بالاتر و بهتری از موقعیت کنونی قرار دهیم!
و می خوام بگم از خانواده و ر وستا و شنهر و استان و کشور بیرون بیایم و در سطح جهان وانسان به خود نگاه کنیم و تلاش داشته باشیم که به استانداردهای بالا نزدیکتر شویم و حتی آنرا اصلاح و بهبود بخشیم.
ودر ارتباط با خود وظیفه هرلحظه ای اصلاح و بهبود رفتار را مطرح کنیم.
اینجا برای من نوعی, مبارزه با افسردگی و اظطراب در صدر کارها قرار میگیره. توجه و تمرکز روی خود و سعی در انجام اصلاحات جسمی و روحی.
بخودم گفتم که از زندگی باید دفاع کرد و شکل های جدید آن را پذیرا شد.