ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

23 دی ماه 1383

یه مادر بزرگ فوت کرد. یه مادر بزرگ از مادر بزرگ های دنیا کم شد. من این مادر بزرگ رو خیلی دوست داشتم. در اوج بیماری ورنجی که به اورفته بود طنازی می کرد! از دردها وپیریش چیزی نمی گفت.

فقط می خواست با عزت واحترام بمیرد. کفر می دونست از خدا تقاضای مرگ بکنه ولی بعد مرگ پسر جوانش که چند ماه پیش اتفاق افتاد  دیگه زندگی رو دوست نداشت.

نمی دونم چقدرباید برای آدم های پیروقت گذاشت وباهاشون گپ  زد. ولی می دونم همیشه پیری ودر هرکجای دنیا به شکل های گوناگون یه جوری غمناکه! چه پیر فقیر باشی چه ثروتمند  !  هرکدوم دردها و افسوس های خودشون رودارند. و به خودشون میگن کاش برای فلانی کاری نکرده بودم یا کاش به فلانی دیگربیشترتوجه می کردم و یا کاش چنان نکرده بودم وبهمان کرده بودم.

قبول گذشته ناچار و حال گریز ناپذیر همیشه می تونه خیلی سخت باشه.

یکی می گفت آخه خدا اینرا نمی دونه که فقط یکبار بما فرصت تجربه کردن زندگی رو میده وبس!!

من گفتم  ولی هرلحظه می تونه خودش یه زندگی باشه ویه تجربه دیگر. زندگی مثل شطرنج می مونه و میشه روش  بازی رو  تغییر داد!

گفت ولی با بقیه یه بازی باخته چه میتونی بکنی؟ گفتم داداشم میگه از من شکست و پیروزی را مپرس مهم تلاش مقدس انشان است. 

گفتم : می گم همینه که هست. و خوشبختی ما تو همینه که هست تعریف میشه یعنی با همین امکاناتی که داری تلاش خودت رو بکن. شاید بشه خیلی چیزها از توش درآورد وحتی امکانات روگسترش داد.

عمق لذت لزوما تو اقدامات پیروزمندانه خیلی بزرگ نیست!

 عمق لذت خیلی عجیب غریب وباورنکردنیه!

عمق لذت می تونه با حرکاتی به ظاهر بی ارزش ترین حتی خیلی نزدیک ودر دسترس باشه. و میتونه  خیلی دور ودست نیافتنی بشه.

اسم مادر بزرگ زیبا بود. بیش از هشتاد سال داشت .

 کو تا من به هشتاد سال برسم!

چقدر نزدیکه هشتاد سالگی من!

 همین دیروز شش ساله بودم.

 همین چند لحظه پیش بود که می خواستم زودتر بزرگ و مستقل بشم.

چقدر عمر روتعقیب کردم و چقدر دنبالش دویدم.

 زندگی  همینجاست.

 همین لحظه.           میرم که از اون لذت ببرم

جایتان خالی!  یکشنبه تو کوهستان درکه خیلی خوش گذشت.

هی به برف ها نگاه کردم واز سکوت وعظمت کوهستان لذت بردم.

             و هی گفتم کاش بقیه وبقیه و بقیه ساکت کنارم بودندو قدم می زدند ومثل من لذت می بردند.

همیشه دوست دارم لذت هایی روکه می برم تقسیم کنم تا بیشتر تو عمقش فرو برم

وخیلی وقت ها موقع تقسیم میبینم که هیچکس دور وبرم نیست!