ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

18 فروردین ماه 1384

قسمت سوم- سفر هند پونا معبد اوشو گوآ

پسر متصدی آژانس پس از کلی تلاش برامون بلیط گوآ گرفت.

 گفت 450 روپیه!

 گفتیم ولی دوست ما الیسا همین ظهری این بلیط را گرفت 330 روپیه!

 گفت اکسپرس خواب بود؟

 گفتیم بله دقیقا همین اتوبوسی که ما خواسته ایم!

 گفت: الان چک می کنم.

با اونطرف خط چانه زنی کرد  و بعد از ما معذرت خواهی کرد و گفت شما خودتون می تونید با تلفن از متصدی اش بپرسید. من خبر نداشتم. و الان میگه 300 روپیه!

پسر خوبی بود. می دونستیم که قصد کلاهبرداری نداشته. بهش 350 روپیه برای هر نفر دادیم که زحماتش را جبران کرده باشیم.

ساعت 6 بعد از ظهر جلوی دفتر فروش شرکت اصلی منتظر اومدن اتوبوس ولوو خواب شدیم.

ساعت 6.15 یه اتوبوس هندی اونطرف خیابان اشاره می کرد که برویم سوار شویم! با تعجب رفتیم و دیدیم بله  خودش است!! یه اتوبوس قدیمی با یه تلویزیون گنده و پنکه های کوچک وکلی صندلی خالی!!

خیلی جا خوردیم. ولی خود را نباختیم و بهم دیگه گفتیم خیلی فانتزیه! بامزه ست! جالبه! حتما منظورشان از ولوو همین بوده!

تا ساعت 8:20 دقیقه تو شهر پونا گشت زنی کرد و جابجا مسافر سوار کرد! حدود نیم ساعت یا بیشتر فقط دم در ترمینال مرکزی و بسیار کثیف شهر توقف  داشت!  که جنوب شهرمان پهلوش سانفرانسیسکوبود!

خلاصه از شهر خارج شد و ما یه نفسی کشیدیم که آخیش!

تلویزیون گنده را روشن کردند و از اون فیلم هندی های 3.5 ساعته با صدای خیلی بلند گذاشتند!

هندی ها همگی داشتند از دیدن فیلم کیف می کرند و با اشتیاق همه توجه اشان را داده بودند به فیلم!

خیلی خونسرد و راحت و در اوج کیفوری!

من رفتم  کابین آقای راننده ! وخواهش کردم که اگه ممکنه یه خورده  صدای تلویزیون را کم کنه!

گفت باشه ولی وضعیت به حالت قبل باقی ماند. چاره ای نداشتیم که خودمان را مثل هندی ها غرق فیلم کنیم!

یواش یواش شروع کردم با مرد 50 به بالای هندی که تیپ آدم های تحصیلکرده را داشت, گپ زدن! و البته او یکی در میان جوابم را می داد و بیشتر حواسش بود به فیلم!

بلیط را 250 روپیه خریده بود و این اتوبوس هم اکسپرس خواب محسوب نمیشد! و تازه اکسپرس خواب هم اتوبوس هندی دیگری بود که بجای صندلی تختخواب داشت با یه چیزی شبیه پشه بند!! و اتوبوس ولوو واقعا اتوبوس ولوو بود که به ما نداده بودند!

با تکون های شدید اتوبوس به خودم اومدم و توجه ام رفت به جاده! سبقت های وحشتناک راننده! پیچ بدتر وتند مسیر و دره هایی که عمق شان توتاریکی پیدا نبود!

معده دوستمون ریخته بود بهم ومن هم ساکت شده بودم و 2 تا دعاداشتم! اول یه جائی متوقف بشه که بتونیم چیزی بخوریم و هوائی عوض کنیم و دوم اینکه سالم برسیم!

از همان مرد بغل دستی پرسیدم آیا همه ماجرا از اول حرکت اتوبوس تا کنون عادی وطبیعی ست یا نه اتفاقی امروز اینطوری شده؟

گفت: نه همیشه همینطوره !

گفتم: راننده چند تا سرقت ناجور گرفت!

گفت : آره راننده خیلی تند وبد رانندگی می کنه!

و بعد یه جوری توجه اش را به فیلم داد که من تا آخر مسیر دیگه حرف نزدم و مزاحمش نشدم!

   یه خواننده وبلاگی برام نوشته که انشای هند شما باعث شده که از هنوستان بدم بیاد!

نه دوست عزیز زود قضاوت نکن! من دارم فقط حالت ها و احساسات وبرداشت های همون لحظه امان را می نویسم که لزوما نمی تونه درست باشه چنانکه اگه بقیه انشاء را دنبال کنیم خواهی دید که کلی سوء تفاهم تو ماجراها بوده که بطور طبیعی ممکنه برای هر غریبه ای رخ بده!

اگه سوار ولوویی که در برگشت نصیبمان شد , شده بودیم حتما نوشته ها وقضاوت ها و مقایسه های بالا کلی فرق می کرد!

قضاوت وحشتانکترین و سخت ترین کار دنیاست. به نوشته من فقط بعنوان احساسات من تواون لحظات توجه کنید و نه داوری من یا شما نسبت به  یه ملت ویه سرزمین.

سفرنامه ها هیچگاه خالی از طنز وغلو نبوده ونیستند! بخصوص اگه لحظه نگاری باشند! مثل انشای من!