ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

31 فروردین ماه 1384

 قسمت پنجم- سفر هند پونا معبد اوشو گوآ

از ویلای ما تا ساحل حدود 300 متر بود. و این مسیر ابتدا کوچه ای بود که دو طرف آنرا بوتیک ها و رستوران ها اشغال کرده بودند و بعد فضای خالی ماسه ای با بامبو ها و چوب های فرورفته در ماسه بصورت مارپیچ و سپس 2 دکه حصیری فروش  لباس که همیشه دختران فروشنده اش راهت را می بستند واز تومی خواستند که از دکه شان دیدن کنی و در آخر دوباره رستوران هایی از چوب و بامبو که من دکه های غذای ساحلی اش می خوانم و در 80 متری دریا قراردشتند. دریای عرب. اسمی که تا آن زمان بگوشمان هم  نخورده بود.

هنوز هم نقشه را نگاه نکرده ام!! ولی انگار در مرز دریای عمان و اقیانوس هند بشکل شپه جزیره ای باشه.

و جالبه که دریک پسر 21 ساله گرداننده دکه ساحلی که پاتوق ما شده بود می گفت هیچ عربی در سواحل عرب زندگی نمی کنه!

این دکه های ساحلی هرکدام در نزدیکی ساحل برای خودشان چترهای آفتابی وتخت های تاشو داشتند که برای مشتریانشان تعبیه کرده بودند. وکسی که فقط یه نوشیدنی هم سفارش داد مشتری محسوب میشد و حق استفاده مجانی از این امکانات را  داشت. می تونستی از زیرهمان چتر آبجو سفارش بدهی تا برایت بیاورند. یه آبجو خنک 650 سی سی میشد 55 روپیه!! فقط 15 روپیه گرانتر از مغازه های الکل فروشی! که میشد 2 تا مالشعیر خودمان جمعا به قیمت حدودا 850 تومان! یعنی یک چهارم قیمت ماالشعیر الکلی که  اینجا می خریم!

- بله اینجا هم همه جورش پیدا میشه فقط پول می خواهد و ذوق!-

دریای واقعا خوبی بود. یا بهتره بگویم  ساحل و موقعیت مکانی وزمانی که د راختیارمان بود احساس عالی را می داد. می تونستی تا 70 یا 80 متر هم تو آب جلو بروی و مشکلی برایت نباشد و با موج ها به آغوش ساحل بازگردی. بروی زیر چتر وروی تخت صندلی ساحلی دراز بکشی و آبجو خنکت را بنوشی و تو آسمون غلت بزنی و هرچی صدات بزنند چیزی نشنوی! و بعد دوباره هوس کنی بپری تو آب  و .....

امنیت همه جوره برقرار بود و زنان آنچنان احساس آرامش و راحتی می کردند که بعضا لزومی بر پوشاندن سینه ها نمی دیدند و خودشان را کامل می سپردند به آب و آفتاب !

البته بودند تک و توک سن فراموش کردگانی که  می تاباندند و توجهی می خواستند و چشم چرانانی  که می  چرایندند نگاه خسته را و سیروبی میل  به هرچیز با چشمانی که دیگر گرسنگی اشان نمیشد مایوس وسرخورده خود را غرق می کردند در موج ها!

اینها را به جزئیات می گویم تا همراهتان کرده باشم در سفر و فضائی که بودیم.

کنار ساحل کودکا ن با چشمان سیاه ونافذ و چهره هایی جذاب مرتب تقاضا داشتند که بادام هندی یا فیل های کوچک سنگی و تسبیح از آنان  بخری. و  دختران 17 تا 24 سال هم که برای ششماه کار به این سواحل آمده بودند, پیشنهاد ماساژ با روغن هندی می دادند به قرار 250 روپیه.

و گهگاه 2 تا پلیس که فقط از روی انیفورم شان قابل شناسائی بودند بی هیچ  بساط آویزانی!! قدم می زدند و کودکان مزاحم را دور می کردند. و البته کودکان نیز به محض رویت آن دوپلیس بساطشان را جمع  می کردند وبرای چند دقیقه ای پنهان می شدند. بازی که دو طرف به آن آگاه بودند!!