ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

19 اسفند ماه 1384

زن گفت من نمی تونم تحمل کنم دست خودم نیست اگه زنی بهش نزدیک بشه حسودیم میشه. البته نه همه زن ها. اینجا یه کسانی هستن که نگاه خوبی ندارند. همه کاراشون با غرضه. می خوان من رو حرص بدن. اینم که نمی فهمه. آخه چرا باید به اون زنیکه بی شعور که ه رو از ب تشخیص نمیده بگه می خوای براتون چای بگیرم ؟ آخه چرا باید بهش بگه شما چه کتابی می خونین؟ غیر از اینه که می خواد سر صحبت روباهاش باز کنه؟ اونم با چه کسی؟ کسی که سرش به تنش نمی ارزه . من احساس اهانت می کنم . اصلا بهش می گم وقتی با من میای کوه حواست به من باشه. چرا همه اش اینور واونور سرک می کشی که ببینی کی اومده کی نیومده! برا همین هاست که عصبانی میشم.که نمی تونم تحمل کنم. که حسودیم میشه. من که از اول اینطور نبودم. یادم میاد اون موقع ها, 15 سال پیش تو شرکت اون مرتب مرا از حرف زدن با این یا اون همکار مرد منع می کرد و می گفت فلانی منظور داره بهمانی لیاقت نداره....اون این انتظار رو تو من رشد داد که من هم مواظب رفت و آمدهای او بشم.وگرنه قبل اون , زمانی که تازه ازدواج کرده بودیم دخترهای جوان زیادی را به خونه مون دعوت می کردیم و مهمونی می دادیم و من ککم هم نمی گزید. ولی حالا حسود شدم. دوستش دارم و دلم نمیخواد حواسش غیر من به کس دیگه ای باشه. دوست دارم با خانواده مون باشیم. یه کانون گرم داشته باشیم. 2 تا بچه هامون پهلومون باشن. اون اصلا عین خیالش نیست که بچه هامون تعطیلاتشون رو با دوستاشون هستن نه ما. همش میگه خب اونا اونطوری لذت می برن چیکارشون داری. شاید لذت اونا با ما فرق داشته باشه. آخه چرا؟ چرا ما دور هم نباشیم. چرا او اینقدر سینما را دوست داشته باشه و مرتب بخواد بره سینما یا تئاتر. هیچ انرژی برای بچه ها نمی ذاره. فقط میگه آزاد باشن. راحت باشن. جوونن. کیف کنن. او حتی  به فامیل های خودش هم نمی رسه. حتما و حتما باید پنجشنبه کوه باشه. حتی اگر خواهر وبرادرش مریض باشن. خب اونا هم اینا رواز چشم من می بینن. خواهرش یه سال با من قهر کرده. تو روی من گفت که تو برادرمون رو از من گرفتی و ارتباطش روبا همه قطع کردی. باور کن من همینطور فقط زل زدم توچشمای خواهرش و هیچی نگفتم. چی می تونستم بگم. چطور می تونستم بگم. تنها کاری که کردم سکوت بود و قهر کردن او. و باور می کنی که با این وجود وقتی پریروز از من خواست که به خواهرش زنگ بزنم من اینکار را کردم. آخه مگه من چه دشمنی می تونم با خونواده اون داشته باشم. این اونه که اهمیت نمیده و زندگیش فقط سینما و تئاتر و کوهستانه. نه اینکه من کوه و سینما تئاتر رو  دوست نداشته باشم ولی اون دیگه شورش رو درآورده. همه اشم درکه. می گم بابا یه بار هم با من بیا دربند. من ششماه با دوستام می رفتم دربند. برای اینکه حوصله نداشتم هی یه کی تو درکه بهم برسه و بگه شوهرت تو کافه فلانه و حسابی سرش شلوغه . با دخترها گرم گرفته. آخه چرا اینقدر بیوه زن و دختر باید دورش جمع بشن و اوحتی یه بار با دوستای من نیاد دربند.مگه چی میشه؟ اون من رو حسود کرده . مریض کرده. خیلی اذیت میشم. میگم من اینطوریم اگه تومیخوای اینقدر آزاد باشی از من جدا شو. من فقط به تو متعهد هستم و انتظار دارم تو هم مثل من تعهد داشته باشی. نمیخوام با زن ودختر دیگه ای اونقدر گرم بگیری. البته من از حرف زدن  اون با خیلی از خانم های دیگه که می شناسم ناراحت نمی شم. چون نگاهشون بد نیست. تعهد دارند. ولی ...نمی دونم..نمی دونم.... خیلی سخته....اون من رو حساس کرده. اصلا نمی تونم با حسودیم کنار بیام. راستش دیدن اینکه اون با زن دیگه ای حرف می زنه خیلی سخته. البته بگم که بهش شک ندارم. یعنی تا حالا نداشتم .ولی می ترسم .می ترسم تو آینده این اطمینان فعلی ام رو که بهش دارم از دست بدم.اونوقت خیلی وحشتناک میشه.خیلی