ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

25 اسفند ماه 1384

مرد گفت: حالاشو نیگا نکن اون 20 سال پیش خیلی خوشگل بود!ما با هم تو یه اداره کار میکردیم. البته آشنائی و ازدواج ما ربطی به اداره ای که هنوز هم توش همکاریم نداره. اونا یه جورهایی دوستان خانوادگی ما بودن. اون یه آدم کم حرفی بود که هیچ دوست پسری هم نداشت و همیشه تو اتاق خودش مشغول کتاب خوندن بود.میشه گفت آدم کم ارتباطی بود. من از اون خوشم می اومد. تا ایران بودم کمابیش میدیدمش. بعد برای ادامه تحصیل رفتم آمریکا. و ما تقریبا با هم نامه نگاری می کردیم. به ایران که برگشتم اون با خونواده اش اومده بودن فرودگاه. بعدهم ازدواج کردیم. به من گفته بودند که عروسی کنم. برام شاید فرقی نمی کرد. وظیفه ای بود که همه انجام می دادند. منم که دوستش داشتم.

اینکه میگه من تو اداره نسبت به او حسودی می کردم خیلی درست نیست. من فقط به او میگفتم که فلانی منظور داره یا نداره!! و البته این حرف کهنه  17 سال پیشه. آدم ها خیلی تغییر می کنند. منم اون آدم سابق نیستم. دیدم نسبت به زندگی عوض شده. کی دیگه من حسودی کردم؟ به آزاد بودن و مستقل بودن اعتقاد دارم. اعتقاد دارم وقتی عشق قشنگ میشه که یکدیگر رو آزاد بگذاریم. مگه ما قراره چیکار کنیم؟ اون چرا من را از حرف زدن با زن ها ودخترها منع می کنه؟ مگه ممکنه چه عملی از من سر بزنه؟ اونم تو کوهستان! اینطوری هم به من توهین می کنه و هم من رو همیشه تو حسرت نگه می داره.اسم این دوست داشتن نیست. کاش احساس می کردم همینطوری که میگه دوستم داره. من حتی تئاتر رفتنم هم همیشه با ولع وحسرت زیاده. نمی دونم شاید ریشه تو بچگی داشته باشه.ممنوعیت های کودکی و نوجوانی. اصلا موضوع اینه که من نمیخوام توی دخترهام همون حالت حسرت و احساس ممنوعیتی که در من وجود داره رشد کنه. اونا باید احساس آزادی و راحتی کنند. طبیعیه که با دوستان هم سن و سال خودشون بیشتر حال کنند. اگر اینطور نباشه باید نگران پیری زودراس اونا باشم. هر نسلی خواسته ها و رویاهاش با نسل قبل خودش متفاوته. ما نباید معنای لذت بردن وخوشبختی را به اونا تحمیل کنیم.اونا خودشون باید کلمات و مفاهیم را اونطوری که احساس راحتی می کنند دریابند.

حالا این به من میگه تو بفکر خونواده نیستی! اون از دخترهامون هم گله داره چرا تمام وقت در اختیارش نیستند. و  اما من مشکل اساسی را بین خودمون عدم درک می بینم ونه چیز دیگه. ما باید موقعیت و تغییرات وتجربه های یکدیگر را که ممکنه مسیرهای متفاوتی را طی کرده باشند درک کنیم. مزاحم هم نباشیم. و از همدیگه هم به زور نخواهیم که تو لذت هامون شرکت کنیم. بابا من دوست ندارم با اون دوست های یوگی تو بیام دربند. از حضورشون لذت نمی برم. من یوگا را دوست دارم ولی حوصله دار و دسته اون رو ندارم. زور که نیست. بگذار هرکدوم لذت خودمون رو داشته باشیم. من برای هر بار سینما رفتن باید از اون غر بشنوم. مگه چقدر قراره زندگی کنیم؟ من دوست دارم از اوقات فراغتم لذت ببرم. کاش اون اینارو درک کنه و بدونه که هرچی آزادتر باشیم کمتر حریصتر می شیم. اون داره هر روز بیشتر من رونسبت به مسائل وروابطی که از نظرش ممنوعه هست حریصتر می کنه. این میتونه خیلی برای من وحشتناک باشه. خیلی