یازده سال تولدشو را با هم جشن گر فتیم. و سه هزار سال بود که می شناختمش.
و نمی دونم از اول دنیا بود که عاشقش بودم! و هنوز همونه. هنوز همونطور درموردش فکر می کنم که سه هزار سال پیش. هنوز میگم آدم خیلی مخصوصیه. هنوز صداش رو دوست دارم. و راستی اش برام عجیب ترین صداقت دنیاست.چطور میشه یه آدم همه چیز را با هم داشته باشه! دارم از زیبائیش میگم. دارم از هماهنگی درون و برون حرف می زنم. دارم میگم ما خیلی از آزادی حرف زدیم . خیلی گفتیم که رابطه آزاد و دوستانه ر ا خیلی دوست داریم. و خیلی گفت اینقدر از عاشقی حرف نزن و درهای دنیا رو رو خودت نبند!! و من خیلی گفتم عشق تموم نشدنیست. گفتم عشق زندانی هیچکس نمیشه.گفتم همین عشقه که دیگران را دوست داشتن یاد میده. هی منو گسترش میده . هی منو به همه عشق های دنیا وصل میکنه. و هی عاشقم می کنه.
وای چقدر با هم گریه کردیم. چقدر با هم خندیدیم. و چقدر یواشکی کودکانه غیبت دنیا را کردیم. و چقدر بهم گفتیم آخر باید یه روزی از هم جدا بشیم!
راستی چند ساله میشوی کوچولو؟!!
هی گریه نکن. تنها نیستیم. اینجا هم جشن تولد مفصلی برات میگیریم. دوتائی میشینیم و هی از دوستای خوبمون حرف می زنیم. و هی می گیم اون سال عجب جشن تولدی بود!
اینم خودش حالی داره. مثل اون سال که چهار تا جشن تولد برات گرفتیم. مثل فردا که هر روز جشن تولده. مثل الان که جشن تولد منم هست.
امسال آرزو می کنم به همه آزادی ها ی که می خوای برسی. آرزو می کنم اون استقلالی را که دوست داری داشته باشی. آرزو می کنم تجربه هایی را که همیشه بهم گفتی می خوای داشته باشی بدست بیاری. تولدت مبارک مهرنوشی
