ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

27 مرداد ماه 1385

بدون داشتن هیچ مدرک دهن پرکنی من طراح سیستم و برنامه نویس و مشاور و تحلیلگر آمار و ارقام بودم. و به اندازه خودم شناخته شده برای کلی شرکت و صنف های تولیدی و نیز چندین دستگاه بزرگ دولتی . تعداد سیستم هایی که طراحی و برنامه نویسی کرد ه بودم هم از لحاظ تعداد زیاد بودند و هم از نظر تنوع در موضوع.

یه آدمی با کلی تجربه و ادعای پنهان که خودم هم ظاهرا از اونا خبری نداشتم!

اومدم کانادا. و البته بدون کوچکترین انتظاری که مربوط به فرش پهن کردن باشه!

حتی چند ساعت هم از ورودم نگذشته بود که شیرفهم شدم اینجا مدرک کانادائی و زبان انگلیسی حرف اول رو می زنه. گفتند نگرد که ما گشتیم و نبود!

اصلن بهشون نگفتم که گشتن شما هیچ ربطی به گشتن من نداره ! نگفتم که من همیشه گشتن خودم را داشته ام همونطور که مدرک و دانش خودم را .

یه آدم مغرور از کلاس و آموزش گریز که همیشه می خواد خودش بخونه و یاد بگیره!

.....داشتم شروع می کردم به خوندن و شناسائی کردن محیط با تجربه شخصی که به تور او خوردم و گفت بیا ببینمت پسر که می خواهی چه کنی؟

نمی دونم چرا خودم را سپردم بهش ولی راست می گفت که از جیب اونم جیب به این ناچیزی نباید بخوری و باید وارد محیط بشی. امتیازات اینجا را کسب کنی و بتونی اولین در را باز کنی تا بعد که فرصت دست اومد خودتو نشون بدی! البته این تفسیر من از یکی دو کلمه اونه!

اینطوری بود که می بایست می رفتم کارخونه و برای ششماه کارگری می کردم. گفتم حتما خیلی جالب خواهد بود. من هیچوقت چنین تجربه ای رو نداشتم. مگه نه اینکه اومدم اینجا که زندگی دیگه ای رو تجربه کنم. و....

و بگم مبلغ یه ماه حقوق اینجا یک سوم متوسط درآمد سه ماه آخرم تو ایرانه ولی لذتش برام چندین برابره.ذهنم راحته. حقوق اداری و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادیم مشخصه و مو لا درزش نمیره و هیچ واهمه ای هم توش نیست. 

صبح ساعت 5:40 از خواب بیدار میشیم و ساعت 6:15 از خونه می زنیم بیرون و قبل از ساعت 7 می رسیم کارخونه. تا 9 کار می کنیم و بعد 10 دقیقه استراحت تا ظهر ساعت 12 که نیم ساعت ناهاری داریم تا ساعت 2 دوباره 10 دقیقه استراحت و تا ساعت 3.5 که تعطیل میشیم و 4.15 می رسیم خونه. شنبه و یکشنبه هم که تعطیل و هر دوهفته یکبار که میشه پنج شنبه فیش حقوق مون رو می گیریم با تمام جزئیات. قانون کار هم که سراسریه و صدرصد اجرا میشه بی هیچ جای اما و اگری. و کارفرما هم موظف بوده که جزئیات کار را تعریف کنه و تمام ساعات احتمالی اضافی را از قبل در قرارداد قید کنه.

 

نمی دونم دارم به این رفتن و اومدن و کار جسمی کردن عادت می کنم ! یه خستگی دلچسب!!! یه حالت خلسه! شاید خیلی احتیاج داشتم که مدتی به دور از استرس و کار فکری باشم. بخصوص دور از استرس. راستی چرا اونقدر تو جامعه مون استرس حاکمه؟ می دونم که سوالم خیلی مسخره و خنده دار. چون طبیعیه که اونطوری باشه! وحشتناکی قضیه اینه که همه به جای آرامش و همدردی نارحتی و فشار را بهم تزریق می کنند.

 انگار سالهاست اینجام.

 انگار هیچوقت اونجا نبودم.

 یا اونموقع خواب بودم یا حالا.

هنوز به مرزهای اون دلتنگی ها نرسیدم.

 هنوز هی تعجب می کنم.

 هنوز می گم آخه چرا؟

چرا باید اونطور باشه؟

 چرا اینطوری نیست؟

آی زندگی....زندگی...زندگی......

آی آرزوها...آرزوها..رویاها...که اینقدر درهمید!

از من نپرسید کجا بهتره!

از من نخواهید شکل خوشبختی را بکشم!

هی دلم می خواد بنویسم

هی دلم می خواد این خلسگی را توصیف کنم.

خلسگی که برای همیشه دوستش نخواهم داشت.

انگار  با آرامش بیگانه مان کرده باشند!

احساس جوانی و اولین نگاه و اولین عشق را دارم

به خامی همه حس های امروزم انگار که در فردا باشم آگاهم!

هی به اقیانوس نگاه می کنم

هی به کوههای پشت سرم.

وحشتناک احساس آسودگی و آرامش می کنم

با بی غیرتی تمام.