ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

10 مهرماه 1385

دیروز از کوه که برگشتیم موندیم تو خونه! اولین شنبه شبی بود که بیرون نمی رفتیم!

خب اینم یه جورش بود. یه جور دیگه! لذتی به شکل و رنگ دیگه! 4 هفته پشت سرهم عادت داشتیم به دیدن جولی و موزیک زنده و اینبار خواستیم که یه طور دیگه باشیم. آروم بودیم. یه آرامش رخوتناک. تماشای تلویزیون و تمرین گوش کردن.

هی بهتر میشه. هر روز و هر لحظه احساس پیشرفت بیشتری دارم. فقط باید باور کنم که میشه دوباره از حافظه کار کشید. میشه قسمت های در خواب رفته مغز را بیدار کرد و بهشون گفت که بدون همراهی شما کاری نمیشه کرد.

و....و هنوز مست زیبایی کوهستان...هنوز کلی لذت های تجربه نشده. طبیعتی از نوع دیگه...وهی تصویرهای تازه...این تازه ها چقدر نقش دارن تو این لذت بردن ها؟!

با هرکی که صحبت می کنی منتظره که چند ماهی بگذره و به ما ثابت کنه که این خوشتون اومدن ها تموم میشه و این خوشبینی ها پایان میگیره! خسته میشید و ملالت و دلتنگی جای دیدن و لذت بردن را میگیره.

نمی دونم!! تو ایران هم که بودیم هی میشنیدیم که جوونی تون تموم میشه و مجبور میشید همین راهی را بیاید که ما طی کرده ایم و همه اش را دیدیم.

؟؟؟

بهشون میگم این کانادائی ها خیلی مردم خوب و با محبتی هستند! میگن حالا باید بمونی تا ببینی. میگم تا کنون  هرچی دیدم محبت و کمک و خوبی  بوده. میگن خودخواهی خودشون رو دارن. میگم خب قرار نیست که شکل و رنگ محبت و انسانیتشون اوجوری باشه که تو فرهنگ ماست! چرا همه را با معیارها و عادت های خودمون فقط می سنجیم؟

اینطور که من تا حالا فهمیده ام اینان ادعای محبت بی حد و اندازه و بی پایان ندارند. و تا اونجائی که به امنیت و زندگیشون لطمه وارد نشه در حد توانشون کمک می کنند.

و.....

اینها را می نویسم تا بعدها..بعدها که اینجا بیشتر زندگی کردیم و با تعداد زیادتری از مردم برخورد داشتیم و بیش از اینها زبان یادگرفتیم و تو فرهنگشون وارد شدیم ببینم که قضاوتم چگونه خواهد بود.

و دارم چیزهایی را میفهمم که امکان  شناختنشان در ایران برام نبود. اینکه

خوشحالم که یه جهان سومی هستم که در یه کشور پیشرفته زندگی می کنم و نه یه فرد از اهالی کشورهای پیشرفته که میزبان مهاجرهاست!

و خوشحالم که  به یکی از  فرهنگ ها و تمدن های کهن دنیا تعلق دارم و می تونم با دنیای قدیم حس و رابطه برقرار کنم.

تصورش رابکنید که فهمیدن یه غربی برای ما بسیار آسونتر و یادگیرنده تره تا اینکه یه غربی بخواد ما و فرهنگ و آداب و رسوم و نوع زندگی کردن ما رو درک کنه.

و بخصوص اینجا...دلم برای کانادائی ها میسوزه که نمیتونند دو کلمه خصوصی تو جمع بهم بزنند!! و ما و هفتاد ملت دیگه که اینجان یه زبون برا خودمون داریم که هرچی دلمون بخواد می تونیم باهاش غیبت کنیم و در حالی که داریم لبخند می زنیم فحش بدیم و خوشحال باشیم که نمی فهمن که ما چی می گیم.