ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

22 خرداد ماه 1386

این آقا چینیه من را امیدوار کرد!

این آقای مهندس چینی با اون حرف زدنش من را امیدوار کرد!

این آقا چینیه که بهش گفتم حتما تو یه شرکت چینی کار می کنی نه کانادائی من را امیدوار کرد

این آقا چینیه گفت بعنوان مهندس تو یه شرکت کانادائی کار می کنه!

نه این که زبونم در حد چینیه باقی بمونه و فکر کنم با همین زبون می تونم کار دلخواهم را داشته باشم

بلکه یه راه برای تقویت اعتماد به نفسم تو یادگیری زبان و جا افتادن تو این جامعه پیدا کردم

این آقا چینیه یه هشدار هم برا من بود که پنج سال دیگه زبونم مثل این نباشه

امروز یه دوستی می گفت یه ایرانی سی و چند ساله رو میشناسه که ۱۵ ساله اینجاست و هنوز زبان بلد نیست و تازه فهمیده باید بشینه تو کلاس انگلیسی!

خدا نکنه مثل او هم بشم!

و من امروز فهمیدم قبل  رفتن به هر نوع کالج دیگه ای بهتره اول  ششماه تمام وقت زبان بخونم وانگلیسی ام را به حد قابل قبول اداری برسونم.

اینجا اصلا هم که انگلیسی بلد نباشی از گرسنگی نمیمیری و با پایین ترین درآمد هم می تونی زندگی کنی و خوش باشی ولی همون سطح و سطوح اجتماعی خودمون حالا شاید خفیف تر ولی به شکل های دیگه وجود داره. طبیعیه که خودت رو بکشونی بالا!

نه که کار کردن برام عار باشه ویا خواسته باشم تحقیرو توهینی نسبت به مشاغلی که سطح پایین شناخته میشند داشته باشم بلکه میگم اگه می تونی و شرایطش را داری خب برای گسترش امکاناتت تلاش کن. با سطوح دیگه جامعه هم در تماس باش. امکان تماس با سطوح پایین تر همیشه هست ولی اگه بخوای به قلب جامعه و مدیریتش نزدیک بشی و بشناسیشون خب باید بری بالاتر.

 البته من نوعی همچین قصدی را هم فکر نمی کنم داشته باشم!

برای من فعلا کمی عقده گشائی کلاس و درس مطرحه که سالها بعلت مشغولیت های زیاد و شرایط نادلخواه از اونا دور بودم. خود اصل کلاس و درس و شاگرد و استاد و اینها برام زیباتره. چرا نه؟

چه خوبه که اینجا تو سن نود سالگی هم می تونم درس بخونم و امیدوار باشم که برای کلاس بالاتر هم همیشه میشه نقشه کشید!

مطمئن باشیم که این آمارهای امید به زندگی در کشورهای مختلف دنیاالکی نیست و حسابی حساب کتاب داره!

من که قرار نیست هیچوقت از دسته غرغروها باشم! اون روزی که به غرغر و وطن وطن افتادم حتما بی هیچ تردیدی برمی گردم. و مطئمن هستم وقتی که برگردم به دیگران نخواهم گفت نرویدو هیچ جا بهتر از وطن نمیشه!

این تجربه

خود کلمه تجربه را میگم

خیلی شخصیه!

اگر یه نفر به من از تجربه اش بگه اول خودم را باهاش مقایسه می کنم که چقدر ممکنه به من شبیه باشه که تجربه اش بخواد بکارم بیاد و از تکرارش منصرفم کنه!

اصلا کسی را تشویق نمی کنم مثل ما مثل من زندگی کنه هرچند اگر خود از این طرز زندگی لذت ببرم!  آخه شاید اون یه جور دیگه باشه و اگر مثل یه جور دیگه خودش زندگی کنه خوشبخت تر باشه!

بازم هرچی دلم خواست و از زبونم در اومد نوشتم