گم شدیم....پیدا شدیم....ابر شدیم....آفتاب شدیم...کوه بود و ما...ما بودیم و هزار رنگ ...ما بودیم و قارچ های وحشی....ما بودیم و گوزنی که نمی ترسید ... ما بودیم و همه بودند و خرسی که بازیگر بود....این ونکوور..این گراوس ماونتین..این گوت ماونتین....و آن دم مانتین که خودش را پنهان کرده بو د تا پیدایش کنیم ....چقدر زیبایند....و چه حس خوبی داشتم من...و ....چقدر راه هنوز هست در راه!...وچقدر زندگی ست که هی انتظار ...و چقدر گم شده بودم در رقص..و چه دیوانه ....دیوانه....واین زندگی...زندگی...گی ...و چقدر کوچه..کوچه..چقدر خواب..چقدر بیداری...و باز همه اش..همه اش زندگی...چه خوبند این هشیاری ها...و چه خوبند این فراموشی ها..هی هشیاری..و هی فراموشی..هی دوباره..دوباره...آی هرتکرار شکلی دارد....و هر شکل.. تکراری ...نگاه که می کنم هیچ چیز تکرار نیست!...چه خوبند این نگاه کردن ها...هی نگاه و نگاه و نگاه کردن ها....