ما بودیم و باران و باد....با هم بود که گذر می کردیم از درختان....با هم بود که می رفتیم به کوهستان.....باران یکریز و تند حرف می زد ....و باد از خنده ریسه میرفت.... و می لرزیدیم ما... و می رفتیم ما...زندگی اینبار با سردی و رطوبتش بود که زیبا بود...چه شکل هائی دارند این لذت ها!...