ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

3 اردیبهشت ماه 1392

امروز وقتی هنگام دویدن به صدای پرندگان گوش میکردم فکر کردم گنجشک های اینجا یه جورهائی قیافه اشان فرق می کنه یا بزرگترند ولی صدایشان همان هست. کفترچاهی ها هم بنظر بزرگتر میرسند و خیلی هاشان هم بور هستند! کلاغ ها نیز کمی سیاهتر با اندکی تفاوت تو قارقار کردن! از بقیه سحرخیزترند و تقریبا همیشه میتونم کلاغی را ببینم که در حال خوردن محتویات صدفیه!  پرندگان بسیار پررودریایی هم زیادند و مرتب د رحال جیغ و داد و جر زدن و دزدی! اردک ها هم گروه و همبستگی خودشون رو دارند و با رژه مخصوصی و بسیارهماهنگ از اقیانوس صبحگاهی لذت میبرند. گونه های پرندگانی که میبینم بیش از اینهاست ولی من هنوز هیچ قمری اینجا ندیده ام. ما بهشون می گفتیم یاکریم! ولی از صدای کوکو اشان اینجا خبری نیست! بعد فکر کردم به دیگرحیوانات! و یه کمی گیج شدم در باره نظرات داروین و تسلسل حیات ! و اینکه حیات انسانی اینجا  بوده و از میمون هم خبری نیست! و یا خیلی از حیوانات مثل همین پرنگان که گونه هاشان د رجاهای مختلف کره خاکی یافت میشه چطور هم اینجاها هستند و هم اونجاها!!! باید یه عالمه جابجائی اقیانوسی و زمینی اتفاق افتاده باشه که اینطور شده باشه!

احساس یه انسان قدیم رو پیدا کردم که هنوز خیلی وقتش پرنشده بود و می تونست با حوصله بشینه یه جا و نه تنها ساعت ها و روزها و هفته ها بلکه ماهها و سالها فقط به یه موضو ع خیره بشه تا رازشان را کشف کنه. هی فرضیه و هی تلاش برای اثبات یا رد ان!!! و امروز چقدر بی حوصله و کم طاقت شده ایم! و چقدر عجولیم برای ردو اثبات نظرها و انتظاراتمون!

من دارم سعی می کنم بفهمم چرا کف پاهایم بعضی روزها بیشتر درد می کنند؟! نیاز دارم که حوصله کنم و فرضیه های مختلف را با همه شرایطشان بنویسم و بعد تلاش کنم اگر خلاف هست شاهد پیدا کنم بروم سر فرضیه و مسئله بعدی! اشکال اینه که ما به خودمون نمی پردازیم و در نحوه نشتن و برخاستن و راه رفتن و کارکردن و غذا ها و حرص هائی که می خوریم توجه نمی کنیم واثرشان را در احساس سلامتی و شادابی امان چک نمی کنیم.  از همین حرف ها میشه به مسائل و رخدادهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی دیگر هم رسید! از دید حل مسئله و رسیدن به تعادل همگانی تعادل انسانی ! فقط لازمه که باور داشته باشیم همه راه حل ها نزد مانیست واینکه حداقل راه حل یه مسئله را می دونیم و میتونیم موثر باشیم در آرامش همگانی. همیکه داشتم مینوشتم همین چند لحظه پیش و قبل از اینکه از کلمه باور استفاده کنم به ذهنم اومد این اعتقاد داشتن خیلی خطرناکه!! چون بنظر ریشه اش از قطعیت میاد! قطعا ما درست میگیم! اعتقاد دارم به حرفم!! چطور میشه از کلمه اعتقاد استفاده کرد و ادعا کرد آماده شنیدن و انتخاب بقیه نظرات هم هستیم!! فکر کنید میگم من معتقدم که نظر شما صحیح نیست!!! آیا با این کلام جائی برای شما میگذرام که از نظرتان دفاع کنید و بگویید نه شما اشتباه می کنید؟!

اینها افکاری بودند که سلسله وار به ذهنم آمند و من هم نوشتمشان بی آنکه باور داشته باشم همه اشان درست باشند. هر روز  وهر لحظه ذهن من اینطور با من بازی میکند و گاه تمرکز را از من می رباید!

صبحی فکر کردم میشه چند تا عکس از همه صحنه هائی که هر روز میبینم بگذارم اینجا  تا تو که دوست داری بیشتر حس کنی که هر روز صبح با من می دوی. من هر روز صبح یادت می کنم جون میدونم لذت میبری. تو همه شادی ها و لذت های منی . سعی می کنم همه شون رو بهت منتقل کنم! 

عصری که مثل عصرهای دیگر به آهستگی تمام و خیره بر چمن و گل های بسیار کوچک و دوست داشتنی و رنگارنگ نگاه می کردم و گاه هم به خط برخورد کوهها و چنگل و اقیانوس.

فکر کردم با این نقش های زیبای و اعجاب آور طبیعت سخت است نقاش بودن. اگر نقاش بودم حتما نقش ها را جور دیگر ی ترسیم میکردم جوری غیر از اونی که طبیعت به ما نشون میده! جوری که تو راسته کار طبیعت نباشه و فقط بشه تو خیال و خیره بر تکه های ابر در اسمان انرا ساخت! وای من عاشق بازی ابرها و اسمان و کوه و جنگل اینجام! تاکنون صدها عکس گرفته ام و هی بخودم گفته ام زمان را از دست میدهی با عکس گرفتن! منظره را نگاه کن که لحظه دیگر نخواهد بود!! ولی خب یه روز هم مثل پریروز وقتی دقایقی طولانی به چندتا از عکس ها نگاه کردم لذتی عمیق بردم و خوشحال شدم از داشتنشان خلق کردنشان و همه وقت و انرژی و فرصت هائی که به گمانم از دست رفته بودند!

لحظه ای مشغول تماشای برخی از عکس ها بودم گفتم گاه چقدر همه چیز خصوصیند و فقط برای تو برای تو که حضور داشتی معنی دارند و دوست داشتنی اند! دوست ندارم کسی لحظه ای فقط نگاه کند و برود و بگوید که چه قشنگ بود! شانس آوردم که نقاش نیستم! حسابی اذیت میشدم وقتی آنها را د رمعرض دید و قضاوت عموم قرار میدادم!