اگر همون موقع که از دویدن و شنا کردن روزانه برمیگردم بنویسم بیشتر می تونم تصویری از آنچه که دیدم و شنیدم و بوییدم و حس کردم بدهم.
واقعا با درد شدید راه افتادم. اولش پای چپم فریاد درد دارم درد دارم سر می داد ولی یواش یواش وقتی که پاسخ و حرکتی از من ندید ساکت شد و درد را فرو داد! و من میدونستم دارم ظلم بزرگی می کنم ولی عجیب دلم میخواست که بدوم. بدوم و خسته شوم. بدوم و مست شوم. و هوای خنکی که به سردی میزد بیشتر تشویقم میکرد که بدوم. دویدن مثل رقصیدن برام لذتبخشه. حالتی سبک و روحانی. اگر میتونستم تا ابد میدویدم.
خیلی حرف ها زدم با خودم .خیلی اندیشه ها کردم حین دویدن . ولی الان که نشسته ام و پاهایم را دراز کرده و مینویسم آنقدر درد دارم که نمی تونم خوب تمرکز کنم. ولی باید و حتما چند روزی را استراحت بدهم به پاهایم تا ببینم چه میشود.
یه مطلب را یادم مونده و اون هم این بود که دسته پرنده های دریائی باهم پرواز می کردند و با همگی باهم در نقطه ای فرود می آمدند ولی یه پرنده از همان دسته و همان گروه یه جائی وسط آب برای خودش بود! حرکات عجیبی می کرد و حسابی با خودش مشغول بود. من بارها دیده ام اردکی وحشی یا غاز ی و دیگر پرنده ایکه رفتار کاملا متفاوتی نسبت به گروه خودشان داشته اند. کاملا شخصی ! و یا مثلا امروز کلاغی صدفی را به نوک گرفته بود و هی می نشست و با عجله برمی خاست تا جای بهتری را برای خوردن صدفش پیدا کند!و جالب بود کلاغ دیگری هم به دنبال او پرواز می کرد و هروقت او مشغول خوردن میشد با فاصله در کنارش می نشست و فقط تماشا می کرد!