ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

19 اردیبهشت ماه 1392

امروز شنای کرال کردم!! آموزش تو تحریکم کرد که کرال برم! خیلی احساس خوبی بود! همه اش د رذهنم بود که دستها را نزدیک سرم بگیرم! و بی اغراق در تمام مدت کرال ممنون راهنمائی و آموزشت بودم!

من همیشه حدود های 7:40 صبح تو استخر هستم بخاطر اینکه یه پسر دیگه قبل من میاد استخر و نمی خواهم اوقات تنهائی او را بهم بزنم و یا او با حرکات خیلی ورزشی و پر از چلپ و چلوپ و سرو صدا آرامش مرا بهم زند. من شنا را تا 8:20 دقیقه تو روزهای معمولی تموم می کنم و می دونم اون خانمی که هیچگاه نتونسته ام سنش را حدس بزنم میاد استخر. چندین بار اتفاق افتاده که اون کمی زودتر اومده و یا من کمی دیرتر رفته ام !‌و امروز اون روز بود. هم او زودتر آمده بود و هم من دیرتر. او بسیار آرام بی صدا شنا می کند که من دوست دارم. من هم د رسمت دیگه استخر تلاش می کردم که موج زیادی تولید نکنم و همجنین در فضای خودم شنا کنم. امروز او کرال شنا می کرد و من یادآموزش تو آفتادم وقتی او رفت کرال تمرین کردم!

بعدازظهری با مارک رفتیم قدم زدن کنار ساحل و با دو دختر کره ای آشنا شدیم و گپ زدیم. مثل بقیه دخترهای کره ای که قبلا دیده بودم و باهاشون صحبت کرده بودم اینها هم دوست داشتند اقامت کانادا را داشته باشند و همینجا برای زندگی بمانند. اونها از فرهنگ شون فرار می کنند! یه  کشف بامزه هم کردم. بهشون گفتم من فرق دخترهای کره ای را با بقیه چشم بادامی ها از نوع صدای خندیدن شان می فهمم و از فرهای ا گیسوانشان! گفتند ولی موهای ما همه صاف هست!‌اون فرها را خودمون میزنیم!! گفتم یعنی همه دخترهای کره ای !! گفت بله مثل ژاپنی ها که موهاشون را زرد می کنند! 

مارک ناگهان گفت من باید بروم! وقتی رسیدم تو خونه بود! گفت هر سه موز مرا که روی میز بوده خورده! پرسید نمی خواستی که امشب بخوریشان!! گفتم نه! گفت من فردا میرم میخرم. گفتم باشه! ولی یادت نره!!! امروز هم کلید مرا برده بود و هم کلید خودش را! و اگر من کلید ذخیره ام را نداشتم نه استخر میتونستم بروم ونه قدم زدن کنار ساحل ظهرانه و بین کارم را!! به مارک نگفتم که کلید ذخیره داشتم و رفتم بیرون! ولی با اینکه فکر کرد نتوسته ام از خونه برم بیرون خیلی دچار شرمندگی نشد! یعنی اصلا نشد! چند روز ‍یش هم که همه بچه ها اومده بودند ساحل و دونگی مهمونی برگزار کرده بودیم اصلا نپرسید که دونگ من چقدر شد!! من هم نگفتم بهش. فکر کردم دفعه اولش بوده مهمون من ! مهم نیست! ولی انگارکار آموزشی و تربیتی زیادی در پیش دارم! اون tim همکار اسبق من هم همینطور بود و نهایت مقداری بدهکار شد و بعد هم تلفن جواب نداد!! یه مسافرت با بچه ها رفته بودیم و قرار مدار دونگی اش را هم گذاشته بودیم! یه تعارف کوچک بکنی و یا بگی حالا باشه مثلا بعدا!!! یعنی رفت که رفت! نه قضاوت نمی کنم که بقیه هم اینطور هستند! فقط قصه اشان را گفتم که یا خودم بمونه! نوشا میگه خوش به حالت که همه رفتارهای غلط و حتی بدی هایی که بهت میشه را فراموش می کنی! و من میگم هیچکس به من تا حالا بدی نکرده! د رواقع باورم همینه! 

خلاصه برای تربیت خود مارک مهمه که جلویش را بگیرم و تعارف های بسیار کمی برایش داشته باشم!امثال من گاهی وقت ها با گذشت و نرمش زیاد و مثلا خوبی هاشان باعث خراب کردن افرادیا عدم توجه اونها به رفتار درست میشوند! بخاطر دیگران اجتماع و همه  مردم بهتره که مهربانی و محبت هم حالت آگاهانه و اندازه بخودش بگیره و ارزیابی بشه که روی طرف سرویس گرفته چه اثری گذاشته!