ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

23 اردیبهشت ماه 1392

دیروز کیوان زنگ زد که رهی یه برنامه برای امشب بچین. کلاپ پاپ دنس و....

خیب دست بکارشدم . اس ام اس و تلفن. نهایت قرار گذاشتم با همه ساعت 9:30 بیان Dover . حساب کرده بودم که اگر ساعت 9 از کنار ساحل بزنم بیرون 9:20 دقیقه میرسم اونجا و میتونم به اندازه بچه ها میز رزرو کنم. به مارک گفتم که تو هم می تونی بیای! گفت دختر ایرانی هم میاد؟ از همون هائی که هفته پیش اومدن ساحل.؟ همه شون خیلی خوشگل بودن! قبلا مارک بهم گفته بود که تا به حال دوست دختر ایرانی نداشته ! و من هم الکی طاقچه بالا گذاشته بودم که نه گیرت نمیاد! راحت نیست! دختر های ایرانی خیلی فرق می کنند! به راحتی بقیه نمی تونی بدستشون بیاری! 

و اصلا نگفته بودم که ما کلا چقدر خارجی پرست هستیم و چه راحت امکاناتی را که شاید از نزدیکترین دوست و قوم وخویش دریغ کنیم مفت و مجانی تقدیم خارجی و بخصوص از نوع بور و طلائی و زرد و قهوه ایش می کنیم!  و نگفتم که ما یه مثل داریم که میگه مرغ همسایه غازه! و چقدر حرف و داستان تو این مثل و سایر مثل هامون هست که بهش فکر نکرده ایم وگرنه بهتر میتونستیم به خودشناسی و فرهنگ شناسی خودمون برسیم

بهش گفتم بله میان. و یه دختر جدید هم میاد! یعنی احتمالا میاد. مارک با شوق شروع کرد موهایش را درست کردن و لباس عوض کردن و خلاصه سرساعت 9 آماده شد که بریم.و همون موقع ناگهان باران شدید از نوع ونکووریش شروع به ریزش گرفت! من چتر م را برداشتم و گفتم تو هم میتونی اون یکی چتر رابرداری که مارک گفت نه من نمیام! میشه عکس بار و بچه ها را برام بیاری ؟ گفتم نه! گفت خب من شاید بعدا بیام !

بارون بسیار شدید بود انقدر هم با وجود چتر بزرگ من هم نمیشد  اصلا خیس نشد. فکرکردم شاید بچه ها نیان تو این بارون! نه میان! به Dover که رسیدم برخلاف همیشه بسیار خلوت دیدمش. ازموزیک زنده ای هم که وعده اش را داده بودم خبری نبود!

اینجا اولین پاپ ی بود که وقتی اومدیم ونکوور رفته بودیم. و خب یکی از قدیم ترین پاپ های ونکوور . بالای پنجاه سال سن! و همیشه جمعه و شنبه شب موزیک زنده. بعدا بچه هارا هم برده بودیم اونجا و مدتی شده بود پاتوق ما. یه عالمه خاطره ریز و درشت خوب دارم از اینجا. صاحب پاپ ایرلندی و اون موقع ها همیشه مست بود و تا آخر شب همینطور مینوشید. یه سه سالی میشه که ترک کرده و آروم یه گوشه میشینه و قفط تماشا می کنه. ما را همیشه بخاطر میاره و همیشه میگه خیلی وقته نیومدید اینجا برقصید. ما حسابی بازارش را گرم می کردیم و نوازندگان را به شوق می اوردیم که با احساس بیشتری بزنند. یه خواننده بسیار عالی بود به نام لیسا که اون موقع ها می اومد . و  وقتی مرا بین جمعیت میدید از پشت میکروفنش می گفت این آهنگ را برای رهی میخونم. یه بارهم مارا دعوت کرده بود که به هتل بزرگی که قراره بخونه بریم. 

ما لیسا را دیگه ندیدم و تقریبا خودمان هم کمتر با dover میرفتیم. برای همین بود که من نمی دونستم dover دیگه شنبه ها موزیک زنده نداره . البته می دونستم که یکشنبه ها از ساعت 3 تا 7 بند باب کت میاد و حسابی شلوغ میشه اونجا.

خلاصه تا ساعت 10 نشستم تنها تا بچه ها برسند! اول آیدا و کیوان و بعد نوشا و نیره و وحید و شیرین و حمید و عباس و دریا. ده نفر شدیم. خیلی بود . اون هم تو اون بارون.

خوش گذشت. بخصوص که بعد آن رفتیم OASIS که شلوغی و رقص خودش را داشت. اینجا هم از اونجاهائی که من زیاد میرم چون خیلی به خونه ام نزدیکه و موزیک های خوبی هم میگذاره و رفتن به اونجا کم دردسرتر و راحت تره.مثل همیشه بعدش رفتم دونرکباب و یه ساندویجی گرفتم که می دونستم دو یا سه وعده ای خواهمش خورد!!

صبح ساعت 9:30 تا 1030 شنا. بعد قسمت دوم دونر کباب! و مثل هر صبح دیگه چای با زنجبیل !  بعد هم روزنامه خونی و پیگیری اخبار انتخابات ایران و خوندن نظرات و مقالات متفاوت و بعصا غافل از شناخت چندین مسئله اساسی! فهمیدم که من هرگز جزو کسانی نخواهم بود که شعار تحریم میدهند و نمی دونند نتیجه از آن به چه دردشان میخورد! چون زیادی روی این مسئله مشروعیت حساب باز  می کنند بدون اینکه توجه کنند در سیاست دنیا یعنی قدرت های سیاسی دنیا که چرخاننده هستند منافع هست که بقیه تعاریف را بدنبال خود می آورد. همون مسئله خارجی پرستی انگار اینجا هم معنا پیدا می کنه.! شنیدن محکومیت و نامشروع بودن از  دهان خارجی ها!

ما یک ملت هستیم از حکومت کننده تا حکومت شونده. و سهیم در همه اتفاقات و همه اوضاعی که داریم چه خو ب و چه بد. و راه پیشرفت و رشد مان غیر از این نیست که بپذیریم سهیم بودنمان را. و ریشه یابی کنیم فرهنگ و اجتماع مان را.  خوشحالم که یه جورهایی نسل های جدید ما دارند یاد میگیرند که خودشان تصمیم بگیرند که مثلا شرکت بکنند یا نکنند و به کی رای بدهند یا ندهند. چون دارند یاد میگیرند براساس منافعشان عمل کنند مثل اون خارجی ها که براساس منافعشان عمی می کنند و ارتباط میگیرند.

بعدش فیلم سینمائی Definitely Maybe رادیدم. و استراحت. و بعد قدم زدن کنار ساحل و آخر هم مثل یکشنبه های دیگه رستوران مدیترانه ,علی آقا با نوشا و حمید و وحید. که خب عمر هم تا رسیدیم پارچ را گذاشت روی میز تا سفارش غذا بدهیم. عصری هم خونه وحید با یه وحید دیگه و نوشا و بالکن و قلیون و موزیک و یاد شمال افتادن! حالا فکر کنید من بیا بگم رای بدید یا ندید!!!!!! میدونم که تو ایران هم حتی در همین وضعیت کسانی یه جورهائی مثل من شادی های مخصوص ایرانی خودشان را هم دارند و زندگیشون رو می کنند. و البته از غر زدن هم غافل نمیشوند چون اینجا هم  غافل نیستند و هی میگن هیج جا وطن خود آدم نمیشه! خوبه که من زیاد با اون غرغروها سروکار ندارم!  البته که هیچ کجا خونه خود  آدم نمیشه!