ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

10 خرداد ماه 1392

صبح دیدم دوباره مارک حمام را خیس کرده! گفتم چرا خوب پرده را نمیکشی که آب بیرون نریزه؟ گفت حمام اشکال داره وگرنه نباید اینطور بشه! گفتم حالا که اینطور شد باید خشک و تمیزش کنی. توالت را هم هر وقت میای بیرون باید مطئن باشی که تمیز و مرتبه!‌  یه کم داد زد که نه من نمیتونم هی مراقب باشم و بعد یهو گفت باشه میرم تمیزش می کنم!  وقتی برگشت سعی کرد که دوباره خودمونی بشه. گفت اینطوری خوبه من تمرین می کنم که داد نزنم. گفتم ولی بهتره دنبال جا بگردی . زیاد نمیتونی اینجا بمونی. گفت سی روز فرصت دارم! گفتم بهت گفته بودم از اول که من دوهفته قبل بهت میگم برای خالی کردن اتاق و تو یکفهته قبل میتونی بگی که میری. و حالابیش از ده روز از گفتن من میگذره و تو زیاد فرصت نداری. اگر بخوا ی همین دو روزه که هنوز ماه تموم نشده میتونی جا پیدا کنی همانطور که روز آخر ماه پیش خونه من را پیدا کردی! گفت ولی من اینجا را خیلی دوست دارم. تو هم خیلی آدم خوبی هستی نمی خوام  برم. یه کم دیگه بمونم. گفتم نه. چون من راحت نیستم. اگر من را دوست داری و به من احترام میگذاری هرچی زودتر از اینجا برو. میخوام تنها باشم یه مدتی.

گفت حالا پنچ دلار داری بدی به من؟! گفتم چی؟ گفت دیروز آخرین دو دلارم رااز حسابم برداشتم و فقط چند سنت دارم!! گفتم پس برو خونه همون پدرمادرت که میگی بهت بدهکارند!! گفت حالا پنج دلار میدی می خوام برم بیرون. فردا که خواستم اجاره ماه بعد رو بدهم پنج دلار اضافه میدم!! فردا پول میاد تو حسابم. گفتم ولی من قرار نیست از تو اجاره بگیرم چون نمیخوام اینجا بمونی. تو باید بری!‌گفت حالا پنج دلار نمیدی؟! گفتم باشه بیا این پنج دلار ار بگیر ولی سریع یه جائی را پیدا کن و برو. 

حکایتی شده این مارک. و سعی من اینه که به خوبی و خوشی بره و قضیه تموم بشه. خیلی انرژی میگیره حتی اگر کالا بتونم کنترلش کنم. چون میدونم با کمی تحکم هر کاری که بگم انجام میده نهایتا. مثل امروز که حتی ظرف من را هم که مشغول ناهارخورد بودم شست و هی میوه های مختلف تعارف کرد که گفتم مرسی خودم دارم. فقط دنبال جا باش!

صبحی که شنا میکردم دوباره به مسئله توافق فکر کردم و اینکه به بچه ها گفته بودم خیانت یعنی عدول از توافق بصورت یکطرفه و بدون اینکه به اطلاغ طرف رسانده باشیم ناپایبندبودنمان را. یعنی اینکه کسی در ذهن خودش حدس بزنه دیگری داره خیانت میکنه و من هم مجازم که خیانت بکنم درست نیست. باید حرف زد . باید گفت که چرا دیگه نمیشه پایبند بود . بجای رفتارهای ناصادقانه و توجیه گرانه بهتره که همیشه و همیشه به قراردادها دوباره نگاه کرد و اگر به هردلیل نمیتوانیم پایبندشان باشیم تقاضای قرار داد دیگر بکنیم و یا فسخ کامل. او گفته بود من هم همین را بهش میگم. میگم اگر میخواهی رفتارت را تغییر بدهی بگو تا من هم بدونم. به دیگری گفتم درست میگه. نیمشه حق جدیدی را برای خود بخواهی و برا ی او نه!! 

مسئله اینه که بیشتر آدم ها بخصوص مردها خودرا به انجام کاری فراتر از توافق محق میدونند ولی حاضر به تحمل خییلی کمتر اون را از طرف مقابلشان نیستند!

باید رابطه ها تغییر کنند. باید فرهنگ عوض بشه. باید هرکس مسولیت رفتار و گفتار خودش رو به عهده بگیره. باید هرکس بهای کارهائی را که دلش میخواهد انجام دهد بپردازه. و باید خود را سبک و راحت کرد و به دیگرانی که میخواهن ما توضیح دهنده رفتار نزدیکانمان باشیم با شهامت گفت اگر برات اهمیت داره و یا نمیتونی از ذهنت بیرونش کنی برو از خودش بپرس. باید به همه این دیگران احترام گذاشت و شایسته آنشان دانست که پاسخگوی رفتار و کردار خودشون باشند!‌ وقتی قراره باشه ما مسولیتش را بعهده بگیریم هم به او اهانت کرده ایم و هم مشکلی برای خود ایجاد نموده ایم. نگاه که بکنیم همه حرف و حدیثهای مرسوم  از اونجا ناشی میشه که نمیرند از خودش بپرسند ونه میخوان محیطی آرام و خوب با حفظ حریم برای هرکس ایجاد کنند!‌  ساده کردن روابط و تک مجهولی کردن آن به آرامش همه کمک میکنه. و آموزش قبول مسولیت از کودکی باعث میشه که دنبال قهرمان و حماسه نبود! 

یه مسئله دیگه هم که هنگام شنا کردن تو ذهنم اومد اینبود که این ملت چه حماسه بسازند و چه حماسه نسازند بدونند که غرب و شرق و شمال و جنوب براساس منافعشان رابطه شان را تنظیم می کنند و نه بودن یا نبودن ما درصحنه! کاش ما ملت از موافق و مخالفمون باور میکردیم که نهایت مسئله ای خانوادگی داریم که خودمان باید به نفع خودمان حل شان کنیم!  باور کنیم که دنیا قبل از اینکه به مشروعیت و غیر مشروعیت یه سیستم در نزد مردمانشان فکر کنه به منافع خودش فکر می کنه. متاسفانه هنوز این مردم جهان و اندیشه های انسانی نیستند که تصمیم گیرنده اصلیند بلکه قدرتمندانی هستند که می خواهن افکار عمومی رانیز در کنترل داشته باشند و یا باصطلاح خودشان سازنده آن باشند تادرمواقع لزوم  بعنوان یه اهرم از اون استفاده کنند!‌ میخوام بگم اونی که میگه باید با قدرت و از موضع محکم حرف زد بیراه نمیگه و اونی هم که میگه بهانه به دست کسی که قدرت کافی مقابله باهاش نداریم نده نیز درست میگه!   کافیه که همه از موضع برابر باهم حرف بنند تا باورپذیر بشوند برای هم . و از موضع منافع خانواده که ملت نام دارد.

مارک برگشت خونه. میگه تو باید هرشب بنویسی!‌؟من کنجکاوم که چی می نویسی؟!‌درمورد مسائل روزه؟ هیچی نمیگم. میگه مرا ایگنور میکنی . باز چیزی نمیگم. میره برون. و دوباه برمیگرده . چراغ را خاموش میکنه. میره تو اشپزخونه و دولیوان آب. سرو صدای افتادن در پارچ . و باز داره هی سوال میکنه که چی مینویسی؟!‌ول کن نیست. همینطور حرف میزنه و میخو.ائ توجه مرا جلب کنه. دوباراه رفت بیرون.