ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

4 تیرماه 1392

هیچ چیز جای خوندن و نوشتن را برام نمیگیره. دلم تنگ شده که کتاب فارسی دستم بگیرم و بخونم و نمیدونم چرا فکر می کنم وقت ندارم! و دلم تنگ شده برای او داستان های کوتاه انگلیسی که از کتابخونه میگرفتم و میخوندم که خیلی وقته چنین کاری هم نکرده ام. آخرین کتابی که به انگلیسی خوندم زندگی نامه بیل کلینتون بود که خب خیلی هم دوستش داشتم و با لذت میخوندمش. و قبل اون داستان های ریموند کارور را که با ترجمه خوب فارسی خونده بودم به انگلیسی یعنی به قلم خودش خوندم و حسابی کیف کردم. جملات و کلمه ها و سبک نوشتنش برام خیلی دوست داشتنی بود. یکی دو داستان آلیس مونرو نویسنده مشهور کانادایی را هم خوندم و از اونجا که کلی از مکان هاپی را که درباره اشان حرف میزد میشناختم برام ملموس تربود. من تو ایران کتابی از وی به نام فرار را خوانده بودم که چندین جایزه هم گرفته بود. من چندین مجموعه داستان های کوتاه کانادایی را که مجلات و آکادامی های معتبرشان گردآوری کرده بودتد هم خوندم و همانطور که با چندتاشون ارتباط خیلی خوبی برقرار می کردم با خیلی هاشون هم هیچ ارتباطی احساس نمی کردم و گاه که طولانی تر از یه داستان کوتاه هم میشد رهاشون میکردم. جالبه این آلیس مونرو که من خیلی دوستش دارم و خیلی هم تو ایران میشناسند ش و کارهاشودوست دارند نفر اول و حتی دوم و سومشان هم نیست از لحاظ خودشون وتعداد خواننده هاشون ولی بنظر من سرتر از بقیه!

ولی کل قضیه اینه که خیلی فرق داریم وطبیعتا نظرات و دوست داشتن هامون هم فرق می کنه و نه دلیل فهم و برتری اونهاست و نه ما!! و بیشتر تفاوت سلیقه ست که خب از طرز زندگی و درگیری های متفاوت اجتماعی درمیاد.

اعتراف می کنم که تعداد کتاب های خوبی که د رایران میخوندم بسیار بیشتر از اینجا بوده و تعداد فیلم های خوب هم همینطور. حتما دوستان خوب و نزدیک اهل مطالعه و هنر بیشتری هم در ایران داشته ام که این آمار را بخاطر ارتباطاتی که داشتیم بالا میبرده و همچنین شاید تفریحات در دسترس کمتر!!  فیلم های خوب را معمولا درجشنواه هاپی که برگزار میشه می بینم و درادامه اش تا مدتی اون کارگردان های جشنواره ای را دنبال می کنم در یوتوب تا کار دیگری ازشون ببینم وگرنه امیدی به کانالهای تلویزیونی آمریکا و کانادا اونقدر نیست مگر اینکه خیلی وقت داشته باشی وبرنامه هاشون را به دقت دنبال کنی و تک توک فیلم های خوب را پیدا کنی و ببینی! تو ایران هرکدوم که به هر دلیلی یه فیلم خوب پیدا می کردیم همینطور تو دست و زبان مون می چرخوندیم و به گوش همدیگر میرسوندیم. چند سال پیش یه دوست نویسنده کاناداپی داشتم که خب مرا به محفل داستان نویس ها میبرد و با چند نفر آشنا کرد که کارهاشون رو خوندن و از ایده هاشون گفتند ولی من خیلی درک کلی داشتم و کم می آوردم که شفاهی بفهممشان. فقط همین ریموند بود که چون با من همخونه بود و زیاد با هم حرف میزدیم برام شفاهی خواندنش ملموس تر بود چون به تن صدایش و نو کلماتش آشنا شده بودم. از من خواسته بود که یکی دو داستانش را به فارسی ترجمه کنم ضمن اینکه مرتب نگران بود که ایده هایش به سرقت ادبی نروند!!! خب خیل سعی کردم که محترمانه بهش بفهمونم خودمون تو این مایه زیادتر داریم که برامون قابل فهم تر هم هست و نیازی نیست این مسایلی را که اینقدر برای تو بزرگ جلوه میکنه و برای ما مسخره ترجمه هم بکنم!! 

بله خوندن خوبه و دلم همیشه برای زبان فارسی و به فارسی خوانن بی دغدغه و بی عذاب وجدان که همینقدر انگیسی ات هم از دست میره خیلی تنگ شده! دوست دارم کلی داستان و شعر و نمایشنامه به فارسی اونهم بصورت کتابی که در دستم گرفته باشم بخونم و بعدش یه نقد کوتاه براشون بنویسم.