ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

16 مرداد ماه 1392

بعد از یه هفته فسق و فجور اساسی تو ساحل و خیابون های شهر و لیموزین تولد نوشا و کلی خوشگذرونی و داشتن چهره یه مرفه بی درد درست و حسابی دیروز بخاطر سرماخوردگی بسیار شدید افتادم تو رختخواب و هنوز پایم رو از خونه بیرون نگذاشتم. یا خواب بوده و چرت زده ام ویا اینترنت و  تلویزیون و فیلم های سینمائی پشت سرهم دیدن! و این بیانکا بوده که برام سوپ های خوشمزه درست کرده و مدام چائی با عسل و آبلیمو جلویم گذاشته و اصرار کرده قرص هائی را که از داروخانه تهیه کرده هر شش ساعت یکبار مرتب بخورم!  خب دیگه چی میخوام؟!!‌مرگ میخوام برم هندوستان!!! عجب آدم خوش شانسی ام من ها!  این شهر اینقدر تو هفته گذشته جشن و موسیقی زنده و بزن و بکوب داشت که آخری ها داشت حالم دیگه بهم میخورد!! و همه این اتفاق ها هم بیشترشون درست جلوی در خونه من تو ساحل! سه تا آتش بازی اساسی همرا با موزیک تو طول هشت روز. و غلغله جمعیت. و جشن گی ها با شکل های عجیب و غریب تو خیابون پشتی.

پریروز واقعا با وجود همه لذتی که از بودن ساحل میبرم بعد یه روز کامل تو ساحل بودن همراه با موزیک زنده و پیوستن دوستان به من تا نیمه های شب دلم هوس سکوت و تنهائی و آرامش و زندگی عادی هر روزه غیر آخر هفته را کرده بود! و حاال این هوس اینطوری و  با استراحت اجباری سرماخوردگی پاسخ داده شد تو خوش شانسی هایم کامل بشه!  

شاید خوندن همه اینها مقداری حسرت انگیز باشه ولی واقعیت اینه که این فقط یه چهره از شاد بودن و بس! شادی و خوشحالی و خوشبختی فقط تو این چهره ها شناخته نمیشن. میشه همه جا و هرجا و به اشکال دیگه و بدون همه اینها هم شاد بود و سرمست شد و از زندگی لذت برد. یه  پیاده روی کوچیک با قدم های خیلی آهسته. خوندن یه داستان کوتاه و یا تعمق کردن روی یکی دو قطعه شعر . نقاشی کشیدن. موسیقی گوش کردن. فیلمی دیدن.به عکسی مذت ها خیره شدن و کشف زوایایی تازه دران. با دوستی حرف زدن. وبلاگی خوندن.  روی مسئله ای فکر کردن. به یه نقطه دور خیره شدن. برگی را لمس طولانی کردن. مورچه ای را پاییدن و یا نگاه کردن به چراغ خانه هائی درشب که یکی پس از دیگر خاموش میشوندو صداهائی که د رسکوت هی بیشتر فرو میروندو احساس خاصی از آرامش میدن. و اضافه کنم قدم زدن تو خیابونی پر از سروصدا و نگاه کردن به چهره عابرهایی که به سرعت از کنار من و تو میگذرند. و..و هزار جور دیگه که فقط امکان دیدن  و داشتنشان این حس رو میده که چه خوبه میشه این لحظه ها ر و داشت.