دیروز صبح بعد از چند روز زدم بیرون. نمی تونستم نروم وقتی به هوای بعد از باران فکر می کردم. بوی عجیبی که بسیار دوست میدارم. و منظره کوههای پشت اقیانوس و اون ابرها و مه. دلم میخواست همه رفت و برگشتم به جلو میبود! عقب عقب اومدم تا صحنه ها را از دست ندهم. حس بسیار عالی و زندگی بخشی بود. لذتی بی انتها. عصر هم بعد یکهفته کنارساحل دراز کشیدم و شب اینهمه زیبائی را از بالکن طبقه بیستم نظاره بودم.