دوستی تو فیس بوکش نوشته بود:
برایِ که مینویسم؟ مگر میشود مخاطب نداشت؟ من کجایِ متن است و مخاطب کجاش؟ فقط برایِ رضایتِ مخاطب مینویسم یا خود را هم لحاظ میکنم؟ اگر برایِ مخاطب، کدام نوعش؟ روشنفکرتر؟ مهربانتر؟ حمایتکنندهتر؟ در اینصورت آیا نوشتنم بردهی مخاطب نشدهاست؟ چه کسی صد در صد برایِ خودش مینویسد و اگر مینویسد که دیگری نمیخواند آن خط را. مرز را چه کسی تعیین میکند؟.........
|
و من در جوابش نوشتم:
نوشتن زندگی کردن با صدای بلندست.صدایی که زنده بودنمان را به ما پژواک میدهد. ما را اولین مخاطب خود میکند حتی اگر به مخاطب دیگری فکر کرده باشیم! و این اولین مخاطب ست که ماراتشویق و مجبور به نوشتن میکند ! |
نمیخواستم بیش از نویسنده نوشته باشم و زیادی فضای فیسبوکش را اشغال کنم. همینقدر که این مبحث را مطرح کرده بود برایم خیلی ارزشمند بود. من اگه بتونم هر روز حتی یک خط هم که شده اینجا بنویسم خیلی عالی خواهد بود برای من! وقتی شروع به نوشتن می کنی فکرت بازتر میشود توجه ات بیشتر و حس هایت جای رها شدن پیدا می کنند و یه عالمه چاله چوله وجودت نمایان میشود و احساس زنده بودن بیشتری پیدا می کنی. انگار همه چیز معنا میشود ویا معنائی که از آن داشتی برایت عمیقتر میشود. خودت رو پیدا می کنی چهره های دیگه زندگی رو میبینی و هی راحت و راحت میشوی و بر بالای روزمره گی ها و مشکلات مسخره اشان قرار میگیری و میبینی که چقدر میتوان از این زندگی لذت برد که نمیبردی. نوشتن چقدر به همه چیز جان میده و ملموس ترشان میکنه برای تو. نیازی به مخاطبی حتما نیست که شاید به تصادفی دوست ندیده ای حس مشترک را باز برایت تکرار کند و به دیدن تو وسعت بیشتری بخشد. مینویسم سوال می کنم از خودم و از همین انتظار مخاطبی غریبه و آشنا داشتن که نیاید و نخواند تورا هم لذت میبرم. کنجکاوی همیشگی که کسی جائی صدایت را بشنود و بگوید هی من هم اینجا هستم! در نزدیکی های تو. در نزدیکی های همه سوال ها و جواب های تو. در نزدیکی های همه آنچه که میبینی و حس می کنی.
دلم میخواد همینطور ادامه بدم به نوشتن ولی پنج دقیقه دیگه دوستی پایین منتظر منه