حس درد تو بدنم و انرژی نداشتن و یه حالت گرسنگی داشتن به من میگفت که نمیتونم امروز تو اسخر شنا کنم. چشمهایم را که باز کردم نگاهم با اسمان پوشیده از ابر تلاقی کرد و یاد باران دیشب افتادم و تصور کردم که الان بیرون چه هوای تازه ای باید باشه و چه بوهای خوب پس از بارانی. هوس دویدن کردم. با یک حرکت ناگهانی بلند شدم و آماده شدم که بروم بدوم. چه حس خوبی بود اون لحظه بیرون شدن از دور نگاه انداختن به اقیانوس و کوه ها و سبزی درختان بلندبالای آن میان. چه حس خوبی بود نفس نفس زدن و صدای ضربان تند قلب را شنیدن. بعد ابستادن رو به اقیانوس و حرکات تند نرمشی. و باز دویدن. و همینطور که میدویدم و چشم بر آب زلال اقیانوس داشتم و آنهمه ارامش هوس پریدن در اب هم در من شکل میگرفت. آنقدر که اصلا درمورد دمای آب و سردی و این حرف ها فکر ی نمی کردم. میدونستم که من امروز تو اقیانوس شنا خواهم کرد. الان که هیچکس غیر من نیست د راین نزدیکی آب. در لحظه اول احساس سرمای بسیار شدید در حد یخ زدگی کردم! فکر کردم یه شیرجه تو عمق آب بزنم و بیام بیرون!! ولی ادامه دادم. ادامه دادم و هی رفیق ترشدم با سرما. نه دیگر سرد نبود. جزیی از من شده بود. من ذره ای از آب شده بودم. مسیر زیادی را شنا کردم. و بعد به پشت خوابیدم و رو به اسمان و نگاه به ابرها. و گوش به سکوت همراه با اقیانوس که هیچ قایقی را بخودش راه نداده بود در این موقع صبح تا همه چیز عالی باشد برای من!! کف آب بخوبی پیدا و هی سرم را میکردم آن زیر تا تازه و تازه تر شوم! دلم نمیخواست از این آب بیرون بیام!مدت زیادی تو آب بودم. اصلا چرا بیرون اومدم؟ چرا از ان دنیای پاک بی آلایش و صمیمی اقیانوس بیرون شدم؟! پا که برساحل گذاشتم آن حس شیرین را پیاده باخودم از روی چمنها عبوردادم و از آسفالت خیابان گذشتم و همه را با خود به داخل ساختمان بلندمان بردم. همه سبکی و شادی را برای همه همسایه هائی که اکثرشان حتما خوابیده بودند در این شنبه تعطیل آخر هفته. روز را شاد و خوب شروع کنید همسایه های من!
دوش آب داغ . تخم مرغی در لیوان شیرانداختم و گذاشتم تا دو دقیقه در ماکروه بجوشه. کتری را هم روی گاز. زنجبیل را هم رنده کردم در لیوانی که قبلا عسل دارشده بود! یه نون پیتا و کره و عسل شدند مهمونی صبحانه ای من. بعد هم لم دادن روی کاناپه و یکربعی چشم برهم گذاشتن و همه صبح را مرورکردن و زنده کردن حس لذتبخش ان!