ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

6 شهریور ماه 1392

دىروز صبح با بدن دردشدید بیدار شده بودم.درحقیقت چشمانم را باز کرده بودم و تا ساعت 9 از رختخواب جدا نشده بودم. شنا هم نکردم. صبحانه و بعد کار. با درد و کوفتگی و خستگی! با اینحال دوبار رفته بودم بیرون قدم زده بودم که باردوم مسیرطولانی تری را طی کرده بودم و در راه یه سر رفته بودم مک دونالد و یه بستنی قیفی گرفته بودم و لیس زنان و آهسته آهسته مسیر را بطرف خونه برگشته بودم. این بستنی مک دونالد مرا یاد همه بچگی ها و بستنی قیفی هایی که خیلی دوست داشتم می اندازه بخاطر همین با لذت زیادی لیسش میزنم. بخصوص آن قسمت آخرش را که ته قیف با بستنی خیلی قاطی میشه را بیش از بقیه قسمت هاش دوست دارم!

امروز همون بدن درد شدید و خستگی بود ولی ساعت هفت خودم را از رختخواب کشیدم بیرون به استخر رساندم. اولش کمی مشکل بود ولی یواش یواش حس بهتری پیدا کردم. بعدش هم رفتم سونای خشک و یکربعی را هم آنجا سپری کردم. همه دردها کمتر شده بودند تونستم بعد از صبحانه کارم را شروع کنم. امروز هر سه کاری که به من محول شده بود و دوست داشتند که زودتر انجام دهم از اون کارهایی بود که برنامه نوبسانشان از پسشون برنیومده بودند. من کارهای اینجوری را دوست دارم ولی نه اینکه همهشون با هم بیان سراغ من!  یکی شون رو شروع کردم. دیگری را گفتم مجبور صبرکنه و تو نوبت باشه و سومی را هم گفتم که فایل های مربوط را بفرسته تا فردا وقتی برایش بگذارم و مسئله اش را حل کنم.

همه اینها تاساعت شش و نیم بعد ازظهر طول کشید. کار را تعطیل کردم و رفتم یه راهپیمائی یکساعته و نیم از کنار ساحل تا بیچ دوم انجام دادم و برگشتم. هوا ابری بود و بادی هم می آمد ولی ته اقیانوس و اون دورها نورخورشید بطرز منحصربفردی از ابر زده بود بیرون . چسبیده به آب! مثل یه حفره که هی بزرگتر میشد و سعی میکرد خودش را از زیرابر بکشه بیرون. منظره دیگه طوطی بسیار بزرگی بود که ازاد روی دایره های فلزی مجسمه پارک کنار ساحل نشسته بود و هنرنمائی میکرد و گاه و بیگاه هم با صدای رسا می گفت هلو ! قشنگ متوجه بود که کلی آدم را سرگرم خودش کرده! روی میله ها هی خودش رو کش و قوس میداد و جلب توجه بیشتری میکرد!

رسیدم که خونه رفتم تو آشپزخونه و شروع کردم به تمیز کردن که بیانکا گناهکارانه اومد بیرون و گفت من داشتم می اومدم تمیز کنم. لطفا دست نزن. من باید ظرف هایی را که توشون غذا خوردم بشویم!  کلا کمی ریخت و پاشی هست این بیانکا مثل خیلی آشپزهای دیگه و مثل خیلی کانادائی های دیگه! و من هم عادت کرده ام که هروقت چشمم به اشپزخانه و یا هرجای دیگر خونه می افته همه چیز سرجای خودش باشه و حالت شلوغی نداشته باشه! انگار آرامشم را از ارامش و نظم اشیاء میگیرم!

من عادت ندارم وقتی جائی بهم ریخته و یا کثیف هست به کسی چیزی بگویم . خودم شروع میکنم تمیز کردن و نظم دادن. و در دو سه شب گذشته چنین کرده بودم و صبحش بیانکا با شرمندگی تشکر کردبود! و خب امروز نمی خواست که باز فردا حس شرمندگی داشته باشه! 

خوردن غذاهای چرب و چیل و پرحجم همراه با ادویه های زیاد و سیر و فلفل غیر معمول برام مشکله و آروم اروم سعی می کنم که کمی خودم را عقبتر بکشم بلکه بیانکا فقط برای خودش غذا و سالاد درست کنه! مرتب خرید می کنه و میگه این رو داریم و اون رو داریم و برات این رو پختم و اون رو درست کردم و برای ناهار یا شام یا صبحونه ات بخور! ومن میخواهم خیلی ساده تر و سبک تر غذاها را خودم درست کنم و بخورم!

بیانکا واقعا عاشق غذاست. عاشق ادویه و بو و رنگ موا د غذائی و نیزآشپزخونه! میگه بهترین لحظات زندگیش بودن تو اشپزخونه و درست کردن یا پختن چیزیه! وقت هائی هم که تو آشپزخونه نیست اگه مرا سرگرم کار نبینه از غذا و مواد غذائی و داستان های رستوران ها میگه! و به محض اینکه سوالی یا حرفی هم از یه غذا و یا ماده غذائی بشه که درست متوجه اش نشده باشه میره تو اینترنت و یه عالمه داستان و دستور و اسم پیدا میکنه!

با همه اینها بیانکا به موسیقی هم بشدت علاقه داره و با دقت تموم گوش میده! گوگوش برایش یه هنرمند بسیار خلاق و مسلط محسوب میشه و عاشق کلیپ ویدئو مست چشات ابی! البته از صدا و طرز خوندن نوری خیلی خوشش اومد و ویگن را همچنین. ستاره های خارجی را هم که نگو. از هرکدوم داستانی میگه که قبلا نشنیده ای. جمعه ه که نوشا اینجا بود  و امی گذاشت بیانکا گفت میدونی پنج دقیقه بعد از مرگ امی شوهرش لباس های اون رو برای فروش تو اینترنت گذاشت ! و حتی لباسی که امی هنگام مرگ تنش بوده! بیانکا گفت که امی خاص بودنش برای اینبود که تموم شعرهایی را که میخوند خودش گفته بود. و من گفتم بنظرم اگر مدونا و امی را بگذاریم تو مخلوط کن و  حسابی هم بزنیم لیدی گاگا ازتوش در میاد! بیانکا گفت چقدر درست گفتی چون لیدی گاگا هم مثل مدونا مارکتینگ رو خوب بلده و هم مثل امی همه شعرهاشو خودش میگه. و من گفتم لیدی گاگا طراحی صحنه و لباس هاش هم کارخودشه. گفت گیاهخوار هم هست و برای همینه که استثائیه و من از همه بیشتر دوستش دارم. 

بله این هم از جنبه های بیانکای پرحرارت که هنوز سنش برام قابل هضم نیست. مگه میشه فقط 57 سالش باشه درحالی که من حدس میزدم 65 به بالا داشته باشه! برا همینه که قصد ندارم رژیم غذایئ و عادت هایم شبیه او بشه!  البته کار زیاد و همیشه تو اشپزخونه ها بودن با روغن و فضای گرم و همیشه عذا آلود حتما عامل مهمی در این شکستگی صورت و بدنش داشته اگه واقعا 57 سالش باشه!!!