ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

10 شهریورماه 1392

یکربع وقت دارم بنویسم. حمید قراره بیاد دنبالم بعد بریم بچه های دیگه رو برداریم و بریم استارلایت. بقیه هم با دو ماشین دیگه میان اونجا. امروز هم یه هفت ساعتی کار کردم! یعنی همینطور پیش اومد.! نمیتونستم بعد اینکه کار را شروع کردم نیمه تموم ولش کنم! 

دیشب بعد از آدل رفتم ریچموند که تقریبا هیچ خبری نبود بخاطراینکه دوشنبه تعطیله و اکثرا رفته اند مسافرت. موقع برگشتن جورجیا پیاده شدم و سلانه سلانه تو گرنویل اومدم به سمت خونه. گرنویل دیگه آخر تعطیلی و برنامه های شبانه ونکووره. صحنه ها خیلی بامزه ای میشه دید. همیشه میشه از قدم زدن تو اونجا د رهر زمان از روز و شب تفریح کرد. به دی وی که رسیدم رفتم او آ سیس  و چهل دقیقه یا بیشتر هم اونجا نشستم و با موزیک و خودم کیف کردم!‌ اونجا هم البته کاملا خلوت بود. ادامه مسیر تا خونه خب لذت خودش رو داشت. بعد هم خواب . فکر کنم حدود های دونیم نیمه شب بود که خوابیدم ومثل همه شب های گذشته اخیر خواب دیدم . خواب هایی که مصصم بودم صبح نویسمشان که البته نه یادم ماند و نه وقت شد بهشون فکر کنم! ساعت هشت بود که از رختخواب جدا شدم. صبحانه و دیدن چند برنامه تلویزیونی و پیاده روی و سالاد ظهر که یکی از کارفرماها زنگ زد که ما تو یه رستوران سوشی تا دی وی هستیم تو هم بیا. رفتن به اونجا همان و صحبت کار و بعدش تو خونه و تو منجلاب کار افتادن!!  البته د راین میان از تلفن زدن به بچه ها و جمع کردنشون برای شب هم غافل نبودم!

راستی بگم که آدل مشکل روحی داره! از حرفش که گفت من علاقه ای به آدر لنگویج ندارم نارحت نشو!‌ چون من اصلا ناراحت نشدم. وقتی که خونه بود کلی از این گفت که دوست داره از شرق و مردم  خاورمیانه بشنوه چون برایش جذابترن. و گفت که بیشتنر وسایل خونه ا ش از هنرهای شرقیه. آدل فقط یهو احساس ناامنی و ترس میکنه. بخصوص که دیشب تو تاریکی بود و احتمالا یهو کابوس بهش دست داده بود.