ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

9 مهرماه 1392

دیروز کلی مطلب نوشتم که بخشی از اون هم مربوط به آقای ش میشد که همه اش ناگهانی پاک شد و حوصله ام نشد که تکرارشان کنم!

حالا برای تو که به مطلب علاقه مند شدی و نظر درستی هم راجع به اون دادی کمی از مطالب پاک شده را سعی میکنم بیاد بیاورم و دوباره بنویسم. موضوع اینبود که دلم برای آقای ش سوخت وقتی گفت اگه برنامه ای داشتی خبرم کن! بله آقای ش که میگفت دستش خیلی پر هست و همینجا پیشنهاد های زیادی از دخترها و بخصوص ایرانی ها داره و نیز سه ماهی با یه کانادائی دوست بوده و سه ماه هم با یه دختر روس و سه ماه هم با یک ایرانی ولی حالا منتظر فرنگیس هست که تا دوماه دیگه برسه و خیانت هم نمی کنه با وجود دستان پر و امکانات زیادش!‌

خلاصه با تنیا دوستم که اهل بلاروس هست قرار گذاشتم که بریم خونه آقای ش و بعد از یکساعت باتفاق آقای ش بریم ریوراک که نوشا هم به ما اونجا بپیونده.

خب تنیا خونه آقای ش را شیک و وسائل خونه را گرانقیمت ارزیابی کرد و گفت آقای ش هم آدم خوبیه که زیادی از مال و منال حرف میزنه ! آقای ش هیچ اطلاعی از چگونگی و نوع رابطه من با تنیا نداشت و ما هم در جواب اینکه چندوقته همدیگر را میشناسید با نگاهی که بهم کردیم پرت و پلا جواب دادیم!‌ تنیا درمورد اینکه چرا و چگونه و چه مدت اومده کانادا هم اطلاعات غلط و غلوطی بهش داد!‌ ولی آقای ش بنظر میرسید برنامه ریزی اش را برای جذب تنیا خیلی زود شروع کرده بود.خب تنیا هم با قصه هایی که از من شنیده بود کنجکاو دیدن این موجود بود و به هرحال سعی میکرد که در حد دوست من باهاش گرم بگیره و تنهاش نگذاره. آخر شب شد و آقای ش که خونه اش تقریبا تو پانصدمتری ساختمون ما قرار داره ما را رسوند و رفت. تنیا و من بعد اینکه مطمئن شدیم ماشینش دور شده دوباره زدیم بیرون که کمی پیاده روی کنیم یه دونر کباب شریکی بخوریم و او مثل همه شب های دیگه یه سیگاری بکشه و من هم یه پکی بزنم که تنیا گفت آقای ش داره بهش اس ام اس میزنه! فردا صبح تنیا بهم زنگ زد که آقای ش از او خواسته بروند ماشین های مزدا را با هم ببینند!‌ بعدازظهر برا م تعریف کرد که اقای ش ناهار تو رستوران مهمونش کرده و تقاضا کرده که بعدش هم  بروند بار و یه درینکی بزنند که تنیا گفته من خیلی کار دارم و باید زودتر برم خونه! به تنیا گفتم اگه وقت داری خوب ادامه بده ببین چی میشه! فرداش تنیا گفت که دعوت شده به شام! گفتم خب پورسانت من یادت نره ! گفت این آقای ش بنظر اعتماد بنفس نداره که سعی میکنه نظر دخترها را با پول جلب کنه. بنظر قیافه اش خوبه اگر اعتماد بنفس داشت. گفتم این خودشه که تمام استعداد هاو جذابیت های احتمالی اش را قربانی پول و پزدادن کرده. و احتمالا همیشه هروقت تو رقابت کم اورده و یا براساس همان عدم اعتماد بنفسش فکرمیکرده که کم میاره امکاناتش را میگذاشته روی میز ! و خب طبیعی بوده دخترانی براش تره بیشتر خرد کنند که دنبال پول و امکانات هستند!

دیشب تنیا زنگ زده بود که بریم قدم بزنیم و ماجرای شام را تعریف کنه که خب من نبودم خونه و موقعیت جواب دادن به تلفنش را هم نداشتم. حالا قراره برام بگه که چی شده و من هم براش بگم برنامه ماساژ به کجا کشید!

حالا میخوام ببینم این آقای ش که یکروز تموم برای من قصه تعریف کرد و قیافه آدم مظلومی را گرفته بود که همه بخاطر پول خواسته اند باهاش ازدواج کنند (یادش رفته بود که قبلا لاف خوش تیپی اش را برام زده بود) کی به من زنگ میزنه؟!!به من که خودم را زمانی که گفته بود همه خیلی اینجا بهم توجه دارند و به مهمونی دعوتم میکنند به نشنیدن زده بودم و تنهائی و دست خالی بودنش را فهمیده بودم و دعوتش کرده بودم برای یه مهمونی کوچک!