ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

26 مهرماه 1392

یه چهار روزی استخر بسته بود. با اینکه مسیر کوتاهی را میدوم ولی باز اون دردهایی که چند ماه پیش باعث تعطیلی دویدنم شدند اومدند و نگرانم کردن که باز مجبور به ندویدنم کنند! ولی فکر میکنم یه قسمت زیادی هم از لذت دویدنم مربوط به صبح زود بودن اون و بوی صبح و صدای بیداری پرندگان و آرامش اقیانوس و کسانی ست که هر روز درساعتی مشخص به دیدنشان عادت پیدا کرده ام! اون خانومی که خانوم چاقش مینامیدم را هم میبینم که دیگر اونطور چاق نیست ولی همون لبخند شیرین و نگاه ساده و مهربانش را داره و سلام و احوالپرسی گرمی می کنیم.

اینروزها بیشتر از پیش شاید قدم می زنم. یعنی هم روز را با آن آغاز می کنم و هم شب را. آخر شب میرویم کنار ساحل به راه رفتن و بعد هم روی تنه درختی می نشینم و قصه های روزمان را تعریف می کنیم و یه عالمه حرفای دیگه .

امروز بعد یکسال و نیم و یاشایدم بیشتر در انتظار ام آر آی بودن آزمایش با تزریق دادم . منظورم از گفتن ان این بود که اینبار هم مثل هر دفعه دیگری که برای آزمایش رفته بودم دستگاهشان مجهزتر شده بود. محیطی آرامتر و عادی تر برای بیمار. آینه کوچکی هم داخل دستگاه بود که اجازه میداد بیرون را ببینی و زمان راحت تر سپری شود و حواست از سرو صدا بیشتر پرت گردد! همیشه رفتار مهربان و مودب و دلسوزانه اشان مورد توجه ام بوده و هست! 

اولین آم آر آی را یادم نمیره هیچوقت. سال 1374 خیابون پاسداران. فکر کنم فقط دو یا سه مرکز اونموقع وجود داشتند و اونجایی هم که من رفتم خیلی تازه تاسیس بود. آنقدر آم آر آی لوکس و گران بود تو اذهان که آخرین قدم محسوب میشد و با خود کلی ترس و استری برای بیمار داشت!! همینکه دکتر می گفت باید بری آم آر آی یعنی فرض این بود که اوضاعت خیلی خرابه!! خود محیط و دستگاه هم طوری بود که بر وحشت این فضا می افزود. یادم میاد وقتی جواب گرفته بودم که تومور مغزی دارم خیلی سعی کرده بودم که خودم را آماده پذیرفتن تموم شدن بکنم! پا که تو خیابون گذاشته بودم ومردم در حال رفت و آمد را دیده بودم  آرزو کرده بودم حداقل ششماه دیگر  زنده باشم و با راحتی بیشتری به زندگی نگاه کنم و عمیقا لذت ببرم از هر لحظه نفس کشیدن! و امروز هفده سال میگذرد و من هنوز حس می کنم که آن ششماه تمام نشده است! اون روز اثری عمیق در من گذاشت و  از هر زمان دیگر سبک تر شدم. یعنی هنوز هی دارم سبک تر و راحت تر زندگی می کنم و میدونم که همه مشکلات و موانع در برابر عظمت زندگی و فرصت نفس کشیدنی که داریم هیچ هستند