ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

29 مهرماه 1392

اولین باری نبود که میرفتم سیاتل و کماکان جاهای دیدنی اش را دیده ام و البته فرقی هم نمیکند که خیلی جاها را هم ندیده باشم. برای من فقط یه شهر هست وبس وقتی بخواهم با ونکوور مقایسه اش کنم! ونکوور نه. برایم فقط یه شهر نیست. ونکوور یه حالت خاص و صمیمی داره که غیر قابل گفتن باشه شاید. و بخصوص ساحل های طولانی که این شهر زیبا را در برگرفته اند. ساحل هایی قابل دسترس و گاه بکر. انگار همیشه تو سفر هستی. حس توریستی ابدی!‌ نمیدونم ولی محلی که من زندگی می کنم جوری من را عادت داده که حس همیشگی تغییر داشته باشم. معتاد شده ام به هر روز و هرلحظه اقیانوس و ساحل و کوهها و جنگل را داشتن بعلاوه تابلو های هر روز تازه ای که طبیعت از آسمان و ابر و خورشید میکشه و گاه با ماه و ستاره و رنگ شبی که به آنان میزنه. فقط اینهانیست که ونکوور را اینطور برام جذاب و غیر قابل مقایسه میکنه بلکه طرزقرار گرفتن خیابون ها و مکان های تفریحی در کنار هم و بصورتی خیلی صمیمی و جمع و جور. خیابون رابسون ,گرانویل ,دی وی ,برارد و جورجیا همه شون یه حال و هوای خوبی دارند. و حتی برادوی و کینکزوی . کامرشیال که دیگه حال خاص خودش رو داره که تو رو مییره به یه دنیای دیگه. و همه اینها رو که ول کنیم میرسم به تمام خیابون های ریزو درشت اطراف من که پر از درخت در دوطرف هستند و هر چهار فصل بسیار زیبایند. یعنی بهار با یه عالمه شکوفه و تابستان را با سبزی خاصش و پاییز را بسیار رنگارنگ و زمستان کوتاه را هم که نگو!

من در نقاط مختلف ونکوور بزرگ زندگی کرده ام و به جرات میگویم که همه اشان پر از اینگونه زیبای ها هستند و درهر نقطه اش چشم اندازی از کوه و جنگل داری و کوچه های بسیار پردرخت و کاملا مخصوص. دو سه تا رودخونه همچین اسم و رسم دار و کلی دریاچه کوچیک و بزرگ اینجا و اونجا.  و همه اینهاست که دور بودن از ونکوور را برام سخت میکنه اگر آب و هوای تمیز و متنوع اش را هم اضافه کنم دلیل همه دل تنگی هایم معلوم میشه.

خب سیاتل خوب بود! خوب بود برای دو روز در جایی دیگر بودن و مردمی دیگر را دیدن و نوع دیگری از بیزینس را حس کردن و یه نوع روابط دیگه که فرقشون کاملا محسوسه.

همین یه ساعت پیش تا رسیدم رفتم دم ساحل قدیم زدم و ونکوور را بو کشیدم و بعد شروع کردم به جابجا کردن وسایل و برگرداندن آنها به مکانشان در قبل سفر.