ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

19 آبان ماه 1392

اونقدر سرم شلوغ بود و همه چیز یهو اتفاق افتاد که نگفتم که از یه ماه پیش از بیانکا خواستم که اتاق رو تخلیه کنه و بره! کمی شوک شد وگفت که دوهففته زمان کمی هست برا خونه پیدا کردن که گفتم ولی این تو توافق ما بود که هرکدوم حق داریم دو هفته قبل اعلام فسخ کنیم! ولی با اینحال اگر جایی پیدا نکردی میتونی بیشتر بمونی. من اصلا به بیانکا نگفتم چرا فقط گفتم که اتاقم را لازم دارم! ولی واقعیت چی بود؟

واقعیت این بود که بشدت و زیاد مشروب میخورد و کشف کرده بودم که تو اتاقش علف هم میکشه! و یه روز که مجبور شده دراتاقش را باز کنم با یه آشغالدونی حسابی روبرو شده بودم! دوبرابر آبجوهایی که ظاهارا قوطی هایش را میریخت تو سطل تو اتاقش ریخته بود و چند قوطی خالی ودکا بشقا بهای غذا و یه عالمه ظرف کثیف کف اتاق و قوطی های خالی و نیمه خالی سس!!

درسته که اتاق خودش و بخودش مربوط ولی اون کثافات یعنی جذب حشرات و...اصلا تصور اینکه چی تو اتاقش میگذره هم مرا ازار میداد. دیدم نمیتونه قابل اعتماد باشه و با توجه به سن اش ممکنه مشکلات بسیار زیادی تولید کنه و دلسوزی من هم وارد معرکه بشه و عمری اسیر بشم! یه آدم الکلی چرب و چیل خور حشیش تو اتاق مصرف کن!

بله برای همین ها بود که از او خواستم خانه را ترک کنه. اتفاقا از خوش شانسی من جایی را پیدا کرد و من هم کمکش کردهم که جمع کنه وبره که البته دو روز هم اضافه تر ماند چون می گفت سر کارش شلوغه و فرصت اثاث کشی نداره!  نه پولی داد برای این دو روز و نه من تقاضا کردم برا ی اون.

خب اتاق و موکت هایی که تازه عوض کرده بودم مثل اولش نشدند و بقیه جاهای خونه را هم اگر خواهر و برادرم کمک نکرده بودند نمی دونم چطور میتونستم تمیزشان کنم.

ولی مطالب جالبی وجود داره که نه تنها تو فرهنگ و اخلاق من نمیگنجه بلکه با کل روحیات ما ایرانی ها هم جور در نمیاد!  بیانکا ظرف مایع دستشویی نیمه کاره و جاروی شکسته و خیلی اشغال های دیگه را هم برده بود و امروز هم مسیج داده بود که برای بردن دو دستمال آشپزخانه و یه مایع لباسشویی نیمه کاره و یه لیوان و یکی دوتا آشغال دیگه میاد اینجا!! و جالبه که خرید همه اینها بیانکا و من نداشته!! یعنی او از وسایل مشابه که من خریده بودم از جمله همن مایع های ظرفشوی و رختشویی و غیره استفاده کرده بوده و علاوه برآن در کل مدتی که اینجا بوده من تامین کننده دستمال های توالت و اشپزخانه بوده ام و یه عالمه خرید های ریزو درشت دیگه!! حالا بماند که داروهای مرا هم اشتباها از کمد من برداشته و با خود برده بود ! و چند لیوان را هم شکسته و ظرف مخصوص گریل هم ناپدید!

حالا بماند خسارت وارد شده به موکت! که هرگز مثل قبل نخواهد شد مگر اینکه دوباره عوض بشه!

فکر کرده بودم که خانم مسن تنهاست! فکر کرده بود که خب آدم خوبیه ! فکر کرده بودم خب حالا که به اندازه کافی پول نداره اشکالی نداره که دمیج دیپازیت نگیرم (پولی که از مستاجر از پیش میگیرند برای خسارت های احتمالی )

حالا فکر میکنم تقصیرخودم بود! فکر می کنم با اینکه تجربه های خوبی از اجاره دادن خانه به این کانادایی ها نداشته ام (این سفیدها!!) ولی قضاوت ملیتی نکنم! فقط بگم خب به صورت اتفاقی هر سه اشان نامرتب و کثیف و بی توجه بودند و بس ! و ربطی به دیگر سفیدها نداره.

حالا فکر میکنم که همه آشغال هایش را بدهم برود و هیچ شکایتی نداشته باشم و فقط برگردم به زندگی و فراموش کنم! و اصلا فکر نکنم که جواب اونهمه خوبی و گذشت چی بود یا چی نبود!!! و بدبین نشوم به نفرات بعدی! همینطوریه که بدبینی و بی اعتمادی و کاغذ بازی رشد میکنه!!

نه نمیخواهم روش کلی ام را که برمبنای اعتماد به دیگرانه و اصلا رنگ مادی نداره را تغییر بدهم. متاسفانه یکی دیگه بجای من او را تنبیه سختی خواهد کرد! این گذشت من بدتر از نگذشتنه!!

خب کاری از دست من ساخته نیست! من خیلی به زندگی و وقتم اهمیت میدهم و حرومش نمیکنم برای مقابله و گرفتن این حق های کوچک و حقیر!!!! بجایش فکر میکنم که دفعه بعد چطور سعی کنم از ابزار های بیشتری برای شناخت افراد استفاده کنم که کم دردسرها را انتخاب کنم!

اگه تو تلخی ها و مشکلاتی که دیگران برای ما پدید می آورند خود را مقصر بدونیم و بفکر راهی باشیم که کمتر ضربه بخوریم آسونتراز اینه که دچار افسردگی بشیم ویا مقابله به مثل!!! مقابله به مثل یعنی پذیرش رفتار طرف مقابل! یعنی شکست ما! یعنی شکست مایی که همه عمر برای ما شدنش زحمت کشیده بودیم! افسردگی و یا بدبینی به همه رابطه های اینده هم معنی غیر شکست ندارند حال آنکه همواره و همواره باید آموخت و با شور بیشتر زندگی را ادامه داد! اینجا خیلی ظرافت وجود داره. نباید غفلت کرد! هرلحظه ممکنه فریب بخوریم و اسیرشویم! اسیر اشتباهات و احساسات آنی ناشی از آن!

خب خودم فهمیدم چی گفتم!