نهان می کنیم...پنهان می شویم..نهان می شوند...فراموششان می کنیم...به رنگ خاکستری می شویم..آبی کهنه ای هستیم...نگاه مان نگاهی می کند و زبان هامان حرفی می زنند... دره ای عمیق احساس می شود...در گودال های وجودمان گم می شویم...هرچه بیشتر در درون تلاش می کنیم بیشتر در دام می افتیم! آن می شویم که نمی خواهیم ... نخواسته بودیم
آی عشق ! موهای سپیدت را پنهان نکن! پارگی لباس هایت را نپوشان.....پاهایت را می بینم, برهنگی لاعرشان را ! آی عشق ! می دانی که آبی دیگری می خواهی! می دانی که بارانت, باران همیشگی نیست! آی در دلتنگی گم می شویم! همه چیز درهم می شود...عشق, دلتنگی , رویاها , آرزوهای ناشناخته....نه هیچوقت نخواهیم شناخت... هر روز بیشتر در ناشناختگی فرو می شویم.