همه ما محو او بودیم. همه کلاس عاشق شده بود . دیگر هیچکس نبود که ریاضیات را دوست نداشته باشد. معلم دوم راهنمائی خانم آق بابا. و شکل عشق من اینطور بود که هی جواب های پای تخته او را نپذیرم و ثابت کنم که یه جایش غلط است یا راه کوتاه تری هم وجود دارد!
و یه روزخانم آق بابا پس از مجادله همیشگی با آن خنده دلنشینش بهم گفت باشه قبول می کنم آقای ثابتیان !
و بعد آن بچه ها مرا با این نام صدا زدند.