اومدم اصفهان تفريح و استراحت!
كارهايم كه زياد ميشوند ناخودآگاه دچار اضطراب های احمقانه و تپش قلب و...می شوم
ذهنم هم يه لحظه رها بشه به من تلقين می كنه كه دست چپم درد می كنه و بی حس ميشه و آشكارا با دست راست فرق می كنه!
اين من نيستم كه دنبال كار و پول می روم بلكه جريان كاملا برعكسه! البته ناگفته نمونه كه كار به سمت من مشتاقانه می دوه و پول با بی ميلی و تا آنجا كه در توانش باشه تاتی تاتی ميكنه كه هر چه ديرتر برسه
شايد بخاطر اينكه هنوز به من نرسيده نقشه قتل و خرجش را كشيده ام!
يه كار مفيد برای سبك تر كردن زندگيم كردم و اين بود كه با چند نفر مذاكره كردم و قرار گذاشتم كه فروشنده كارهای من باشند و من هيچ نوع صحبت و رابطه ريالی با مصرف كنندگان كارهايم نداشته باشم!
نه اينكه بخواهم به خريد و فرو ش و بازار و معامله اهانت كرده باشم بلكه اينكار در توان من نيست و ترجيح می دهم بنشينم توی اتاقم و فقط سفارشات را با كيفيت خيلی خوب توليد كنم
مولد بودن برام بيشترين لذت و آرامش را می آوره و دوست ندارم رو در روی كسانی قرار بگيرم كه هيچ گونه اطلاعی از روند طراحی يه سيستم و نوشتن برنامه ندارند و برای اون نرخ تعيين می كنند!
اين واقعيت را می دانم كه ارزشها را بازار تعيين می كنه و و بازار ما هم بعلت وجود تقلب زياد در فاكتورهای سنجش آن، دچار خطاهای زيادی ميشه و پس نبايد برای كسب رضايت چشم به دهن بازار دوخت!
ولی هميشه اين آينده است كه قضاوت نهائی را می كنه وبازار هم بنابر واقع گراييش سر تكريم و تعظيم برابرش فرود خواهد آورد!
وای چقدر خوب و سبك ميشم وقتی می نويسم و برای كلی آدم نا آشنا كه هرگز شايد چشم در چشمشان نخواهم اندانخت درد دل های آشنا می كنم!