ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

18 آذر ماه 1376

نهان می کنیم...پنهان می شویم..نهان می شوند...فراموششان می کنیم...به رنگ خاکستری می شویم..آبی کهنه ای هستیم...نگاه مان

... ادامه

19 آذر ماه 1366

خوشبختی کوچکی دارم. پنهان از همه! همچون رنجی که می کشم! ....من خوشبختم چون کسی رنج مرا نمی بیند! چون نگذاشتم که به

... ادامه

19 آذر ماه 1357

در این دو هفته لعنتی که گذشت ما چند نفر از عزیزانم ان را از دست دادیم. علی و مرتضی. خبر آنها را را همین چند روز پیش دادند. یعنی خبر که نبود ساک هایی بود

... ادامه

16 آبان ماه 1394

ﻳﻜﻲ اﺯ ﺩﻻﻳﻞ ﺷﻜﻮﻓﺎ ﻧﺸﺪﻥ اﺳﺘﻌﺪاﺩ ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻣﻦ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﺷﭙﺰ ﻫﺎﻱ ﻓﻮﻕ اﻟﻌﺎﺩﻩ اﻱ ﻣﺜﻞ ﺩاﺩاﺷﻤﻪ ﻛﻪ ﺟﺮاﺕ اﺑﺮاﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺭا اﺯ ﺁﺩﻡ ﻣﻴﮕﻴﺮﻩ! ﺧﻴﻠﻲ

... ادامه

13 آبان ماه 1394

هفته پیش یهویی تصمیم گرفته بودم بروم سوئد و همون لحظه بلیطش را تهیه کرده بودم برای همین فردا . برای رفتن به تورنتو و اتاوا و مونترال

... ادامه

27 آبان ماه 1394

سرم را به پنجره هواپیما تکیه داده ام و با لذت تموم بیرون را نگاه می کنم و تو این لحظه سبکی و پرواز خوشحالم که مثل خانم جوان آمریکائی

... ادامه

24 اردیبهشت ماه 1394

دلم برای اینجا تنگ شده بود. اصلا کاش فیسبوکی نبود و همه چیز در حد همین وبلاگ متوقف شده بود. همینطور ناشناخته با هم حرف می

... ادامه

14 اردیبهشت ماه 1393

همیشه مثبت بودن نقش مثبت داشتن شادی بخشیدن یادآور زندگی شدن دوست داشتن عشق ورزیدن مثل اردیبهشت بودن

... ادامه

8 اسفندماه 1392

پریشب یک نفر که مرا تو اینترنت پیدا کرده بود بهم زنگ زد و یه قرار کاری گذاشت برای دیروز صبح تو وست ونکوور. صبح قبل

... ادامه

16 بهمن ماه 1392

همینطوری یکریز در حال خوشگذرونی!! پر از لحظه های خوش! پر از زندگی! همینطور تخته گاز رفتم ...قدم زدن تو ساحل و

... ادامه

20 دی ماه 1392

اگر یه ذره خوشی هامون را بجای یه عالمه غم و غصه مون رو با هم در میون بگذاریم نتیجه دو طرفه بهتری خواهیم گرفت و آرامش بیشتری خواهیم داشت!

... ادامه

19 دی ماه 1392

دیگه داره باورم میشه که نو بودن و نو ماندن و آمادگی پی رفتن حرفهای تازه و تغییرات تازه ربطی به این نداره که مال کدوم نسل

... ادامه

11 دی ماه 1392

این فیس بوک مرا از وبلاگ غافل کرد!! معتاد شده ام!! معتاد فیس بوک و دیدن یه عا لمه آدم آشنا و

... ادامه

28 آذرماه 1392

تو کدوم نقطه از خونه ات مینشینی؟ امروز بخاطر من جایت را عوض کن

... ادامه

20 آذر ماه 1392

یه عالمه نوشته بودم تا خواستم کپی و پیست کنم پاک شدند! رفتند که رفتند. قسمت نبود!! شاید هم صلاح نبود!

... ادامه

14 آذرماه 1392

تو دوهفته اخیر دو روز آن بارانی بود وقتی صبح از خواب بیدار شدم. و فقط چهار روز ابری وقتی تو استخر بودم. صبحی آفتاب

... ادامه

12 آذرماه 1392

من درعشق تنیده ام تنیده است عشق درمن تنگ است این پوستین نفسم میگیرد

... ادامه

7 آذر ماه 1392

مثل شنا کردن های صبحگاهی این نوشتن هم برام شده یه عادت خوش که خب میخواهم اونهم صبحگاهی باشه! نمیدونم

... ادامه

6 آذر ماه 1392

گفتم تا فایل ها کپی شوند روی سرور یه سربیام اینجا بنویسم. صبح که رفتم استخر هوای بیرون ابری بود. و ظهر که رفتم

... ادامه

5 آذرماه 1392

یه صبح دیگه بود و یه استخر و شنا و تنها بودن با آب و یه عالمه خستگی خواب!! را بدرکردن و انرژی های تازه ودیدن آفتاب از پشت

... ادامه

4 آذرماه 1392

امروز صبح هم مثل دیروز آفتابی بود! و من هم مثل دیروز و روزهای دیگه از خواب که بلند شدم رفتم شنا. شنا تو استخری که

... ادامه

2 آذرماه 1392

خب امروز هم هوا آفتابی اینجا. من هنوز بیرون نرفته ام برای قدم زدن. صبح شنایم را کردم و بعد صبحانه ای درست کردم

... ادامه

1 آذر ماه 1392

می نویسم.حرف میزنم. با صدای بلند فکر میکنم. اینها یعنی که زنده ام. یعنی که ارتباط دارم با این جهان.

... ادامه

30 آبان ماه 1392

بیست روز بسیار خوبی بود! من سهم خودم راحق بودن با برادر و خواهر م را گرفتم!‌ اونها بیست روز همسرو شوهرو فرزند را

... ادامه

19 آبان ماه 1392

اونقدر سرم شلوغ بود و همه چیز یهو اتفاق افتاد که نگفتم که از یه ماه پیش از بیانکا خواستم که اتاق رو تخلیه کنه و بره!

... ادامه

15 آبان ماه 1392

اینروزها حسابی مشغول خواهرو برادرم هستم که از استکهلم برای دیدنم آمده اند. بسیار خوشحالم و حال میکنم باهاشون. ونکوور هم زیباتر از همیشه.

... ادامه

8 ابان ماه 1392

خب این دو روزه ونکوور پاییزی با اون آفتاب درخشان فوق العاده بود.بخصوص برای من که کنار ساحلم. اصلا دلم

... ادامه

3 آبان ماه 1392

پاییز...درختان..برگ ها ...رنگ ها..ابرها..آفتاب های پنهانی...مه..مه..مه..نورها...خیابان های خلوت درشب...مهتاب..مهتاب

... ادامه

1 آبان ماه 1392

اما من دلم فراموشی میخواهد یک فراموشی خیلی خیلی خیلی طولانی

... ادامه

30 مهرماه 1392

انگار فقط خودم اینجا هستم و بس! نه زیاد هم بد نیست!‌شاید راحت تر بنویسم و کمتر احساس مسئولیت داشته

... ادامه

29 مهرماه 1392

اولین باری نبود که میرفتم سیاتل و کماکان جاهای دیدنی اش را دیده ام و البته فرقی هم نمیکند که خیلی جاها را هم

... ادامه

26 مهرماه 1392

یه چهار روزی استخر بسته بود. با اینکه مسیر کوتاهی را میدوم ولی باز اون دردهایی که چند ماه پیش باعث تعطیلی

... ادامه

25 مهرماه 1392

اینروزها عجیب هوس کرده ام که همه خاطراتم را مرور کنم. در واقع بیشتر از خاطرات. اندیشه ها و باورهایی راکه داشته

... ادامه

18 مهرماه 1392

اینروزها سینما زیاد میرم. البته نه اندازه سال های گذشته. فستیوال فیلم ونکوور. سعی میکنم فیلم هایی را بروم که در

... ادامه

14 مهرماه 1392

دلم تنگ میشه برای نوشتن و بعد میام که بنویسم. چند روز پیش قرار بود داستان آقای ش را ادامه بدهم که وقت نشد.

... ادامه

10 مهرماه 1392

خب باز هم قصه را ادامه میدهم برای تو که هر قصه گو و قصه نگویی را تحریک میکنی به نوشتن!

... ادامه

9 مهرماه 1392

دیروز کلی مطلب نوشتم که بخشی از اون هم مربوط به آقای ش میشد که همه اش ناگهانی پاک شد و حوصله ام نشد

... ادامه

5 مهرماه 1392

تقریبا سعی میکرد که تو همه مهمونی ها حضور داشته باشه. خیلی مطئمن نبودیم که بطور کلی خالی بنده ویا فقط

... ادامه

4 مهرماه 1392

واقعیت اینه که قابل باور نیست که وقتی حقوق مردم خودمون را بهشون نمیدیم و رعایت نمیکنیم دم از دفاع از حق و

... ادامه

3 مهرماه 1392

صبح هنوز هفت نشده بود که دویدن را روی چمن شروع کردم. هشت دور زمینی که میشه گفت یک و نیم برابر زمین

... ادامه

2 مهرماه 1392

من هستم!‌می نویسم! از خودم میگم! اینروزها با وجود اینکه از طرف هواشناسی روزهای بارانی اعلام شده ولی

... ادامه

31 شهریور ماه 1392

با خودم حرف میزنم. با صدای بلند فکر میکنم.اینطوری میگم که هستم. زندگی می کنم. خودم را ثبت میکنم. ثبت می

... ادامه

28 شهریورماه 1392

همچین سریع چند کلمه ای بنویسم اینجا! واقعا وقت زیاد برای نوشتن نیست! نه اینکه خیلی کار می کنم

... ادامه

26 شهریورماه 1392

بوی پاییز داره میاد. پاییز زود شروع شده. ساعت ها یهو تغییر کرده بودن وقتی از مکزیک برگشتم!‌ شب خیلی زودتر از

... ادامه

24 شهریور ماه 1392

من دیشیب از مکزیک برگشتم. قبل رفتن هم کلی مطلب داشتم که بنویسم و فرصت نشد. ضمنا کامپیوترم هم روشن

... ادامه

10 شهریورماه 1392

دیشب بعد از آدل رفتم ریچموند که تقریبا هیچ خبری نبود بخاطراینکه دوشنبه تعطیله و اکثرا رفته اند مسافرت. موقع

... ادامه

9 شهریورماه 1392

وقتی داخل ساختمان شدم آدل را دیدم و سلام و عیلک همون و که دلش میخواست دعوتش کنم بیاد آپارتمان را ببینه

... ادامه

8 شهریورماه 1392

دیشب خیلی زود خوابیدم. یعنی حدودهای ده و نیم شب. فیلم A SINGLE MAN را گذاشتم تماشا کنم که خوابم گرفت. عوضش صبح ساعت

... ادامه

7 شهریورماه 1392

امروز صبح ساعت هفت بود که از خواب بیدار شدم. رفتم شنا و بعد بیمارستان سن پل برای انجام آزمایش خون برای

... ادامه

6 شهریور ماه 1392

دىروز صبح با بدن دردشدید بیدار شده بودم.درحقیقت چشمانم را باز کرده بودم و تا ساعت 9 از رختخواب جدا نشده

... ادامه

5 شهریور ماه 1392

بهِش گفته بودم بجای سر زدن به همه نقطه های ممکن و قابل دسترس روی یک نقطه تمرکز کن! نقطه ای که فکر میکنی برایش جدی تری!

... ادامه

3 شهریورماه 1392

حس درد تو بدنم و انرژی نداشتن و یه حالت گرسنگی داشتن به من میگفت که نمیتونم امروز تو اسخر شنا کنم.

... ادامه

2 شهریورماه 1392

داره حسابی باورن میاد که من دوست دارم!‌ اصلا ونکوور بدون باران معنی نداره! نه اینکه آفتاب و انرژی که روحیه مردم را

... ادامه

1 شهریورماه 1392

ساعت بیولوژیک من انگار بهتر از ساعتی که میشناسیم کار میکنه! با تاریک شدن تدیریجی هوا و بلند شدن شب ها و

... ادامه

31 مرداد ماه 1392

آخرش این بیانکا مرابا غذاهای چرب و پرملاتش میکشه!‌ صبح تا بخود بیام صبحانه و چای زنجبیل با لیمو عسل رومیزه

... ادامه

30 مرداد ماه 1392

فکر کنم اولین بار که نگار را دیدم حدود چهارده سال داشت. با مادرش تو کوه و ازهمراهان جاهد جهانشاهی. جاهد

... ادامه

28 مرداد ماه 1392

همینجاهاست که باید کارجمعی را یاد گرفت و فرهنگ باهم بودن را ارتقاء داد و به فضاهای یکدیگراحترام گذاشت و روحیه مثبت را در جمع تقویت کرد.

... ادامه

27 مرداد ماه 1392

مسیرم تو برگشت رو به ماه بود. تا اونجا که میشد آهسته و آهسته تر گام برداشتم و همینطور چشم درماه و گوش به اقیانوس از شبی که

... ادامه

26 مرداد ماه 1392

دیروز آنا که شغلش کاریابیه و گاهگاه برام درخواست کارهاپی را میفرسته که بدونه علاقه مند به انجامشون هستم یا نه

... ادامه

24 مرداد ماه 1392

در سال های ترس و کتاب سوزان و نوشته سوزان دفترهای من هم با وجود همه تاکیداتم سوزانده شده بودند. تا سالهای سال همیشه فکر

... ادامه

23 مرداد ماه 1392

نمیخواستم بیش از نویسنده نوشته باشم و زیادی فضای فیسبوکش را اشغال کنم. همینقدر که این مبحث را مطرح

... ادامه

22 تیرماه 1392

دیروز صبح بعد از چند روز زدم بیرون. نمی تونستم نروم وقتی به هوای بعد از باران فکر می کردم. بوی عجیبی که بسیار

... ادامه

18 مرداد ماه 1392

صبح دیدم که نمیشه از رختخواب بلند شوم. تا امروز که پنج شنبه باشه این قضیه ادامه داشت و قرص هایی هم که

... ادامه

16 مرداد ماه 1392

شاید خوندن همه اینها مقداری حسرت انگیز باشه ولی واقعیت اینه که این فقط یه چهره از شاد بودن و بس! شادی و

... ادامه

9 مرداد ماه 1392

مجبوری دوگام به عقب یعنی عقب تر ازموضعی که قبل از این تندروی داشتی برداری تا بتونی دوباره گام هایت را تنظیم

... ادامه

4 مرداد ماه 1392

ساحل جولون میدادند. تا استخر استنلی پارک دویدم وبعد همان راه را برگشتم به سمت خانه. معمولابرای من نیم

... ادامه

30 تیرماه 1392

ناله و شکایت کردن و هیچ حرکتی در جهت حل مشکل نکردن فقط ما را تبدیل به یه آدم قرقرویی می کنه که بیشترین آسیبش به خودمون

... ادامه

26 تیرماه 1392

هر روز و هر شب وقت کم میارم برا نوشتن. یعنی این عصرها و غروب ها و شب ها اینقدر دم ساحل قشنگند که دلم نمیاد بیام تو خونه و

... ادامه

21 تیرماه 1392

جوجهً ها از دیروز بپربپر را شروع کردند و امروزپرواز کوچکی به اطراف داشتند. والدینشان که هردو کنار سه تخم جدیدی که

... ادامه

18 تیرماه 1392

خواب..سکوت....خانه...کوچه..آسمان...باران..خورشید..زندگی..گنجیشکی که گم شد...بیخبرم از سرنوشت گربه..از آن

... ادامه

17 تیرماه 1392

بیانکا هر وقت که داخل خونه میشود میبینی که خریدی کرده است که در نود درصد موارد هم مربوط به مواد غذایی که

... ادامه

13 تیرماه 1392

بیانکا خانم ‍پرانرژی و مثبت. متولد ونکوور. بعدازبیست سال از ایالت کلارادو آمریکا برگشته به شهر خودش. او بخاطر

... ادامه

11 تیرماه 1392

من حالم خوبه. چرا باید بد باشه وقتی نه تنها هر روز صبح تواستخر شنا می کنم بلکه یکی دوبار در روز هم تو اقیانوس اب تنی! دیروز را هم که

... ادامه

9 تیرماه 1392

وشش من به اندازه یک لباس فضانوردی آزاردهنده و سنگین بود، اما چاره دیگری نداشتم. اکنون اگر لباسی از این جنس و با همین حجم را به تن آقای حسین رضازاده کنید و

... ادامه

8 تیرماه 1392

امروزنتونستم برای دخترشناگرایرانی که با تمام محدودیت. ها تلاش کرده بود تا رکورد هیجده کیلومتری شنابزند گریه نکنم تلاش دخترهای ایرانی

... ادامه

7 تیرماه 1392

هیچکس راز زندگی اشک هایی که میریزند چشمانی که نگاه میکنند دست های منتظر روزهایی که یادم نیست چقدر دور چقدرگم پنهان را زالود

... ادامه

6 تیرماه 1392

پسر چینیه گفت که جای دیگری را پیدا کرده! اون زوج فرانسوی هم همینطور! و امروز نیز یه زوج فرانسوی ژاپنی اومدند و

... ادامه

5 تیرماه 1392

دراین دو سه روز برای آگهی اجاره ای که زده بودم سی نفر بهم ایمیل زدند که رویهمرفته چهل تا میشد! و من از بین

... ادامه

4 تیرماه 1392

هیچ چیز جای خوندن و نوشتن را برام نمیگیره. دلم تنگ شده که کتاب فارسی دستم بگیرم و بخونم و نمیدونم چرا فکر

... ادامه

3 تیر ماه 1392

جوجه ها حسابی بزرگ شده اند و به تقویم جوجه ای از بچگی دارند به نوجوانی نزدیک میشن! پدرو مادرشون با فاصله از اونها مراقبت می

... ادامه

26 خرداد ماه 1392

مردم تصمیم درستی گرفتند که در انتخابات شرکت کردند و به اعتدال و تعامل و اصلاحات سیاسی اقتصادی و اجتماعی

... ادامه

25 خرداد ماه 1392

داشتم برای خودم یه انسان متکامل رو تعریف می کردم و در واقع جهت رشد را که کدوم میدونم. این تعاریف وقتی که از استخر برگشتم و

... ادامه

24 خرداد ماه 1392

من اگردر ایران بودم در انتخابات شرکت میکردم و به عقلانیت و اعتدال رای میدادم. حاکمیت جدای از ما نیست.جدای از

... ادامه

23 خرداد ماه 1392

هایرینش بل رمان سیمای زنی در میان جمع را با صبح که لنا از خواب بیدار میشود شروع میکند و برایمان میگوید که لنا

... ادامه

22 خرداد ماه 1392

روحانی قالیباف ولایتی و رضایی هرکدام که انتخاب شوند تلاششان این خواهد بود که با همه تعامل و سازش داشته

... ادامه

21 خرداد ماه 1392

سه روز میشه که جوجه ها بدنیا اومده اند. البته تا دیروز هنوز به یکیشان پوسته تخم چسبیده بود. دارم هر روز ازشون

... ادامه

19 خرداد ماه 1392

این مارک و داستان هاش حسابی مرا از نوشتن بقیه زندگی روزمره که داشتم محروم کرده بود! سه روز پیش آقای ب

... ادامه

18 خرداد ماه 1392

پدر مارک زنگ زده بود که قرار بگذاره بیاد و مبل مامان بزرگ مارک را ببرد بعلاوه هرچیز دیگه ای که از مارک مونده! ساعت

... ادامه

17 خرداد ماه 1392

آرزوی دیروزم را یادتان هست که برای مارک و خودم کردم که او هرچه زودتر جایی را پیدا کند و برود؟!‌ بعد دوساعت این

... ادامه

15 خرداد ماه 1392

دشمنی و کینه و آرزوی قدرت زیاده که منافع و آسایش مردمی که می خواهند فقط زندگی کنند در نهایت هیچ محسوب

... ادامه

14 خرداد ماه 1392

هر مسیله ای باید با رویکرد حل مسایل و مشکلات برخورد کرد و بیشتر مبلغ کارشناسی بودن و روحیه جمعی حل

... ادامه

13 خرداد ماه 1392

پرنده هنوز روی تخم هایش میخوابد و هنوز جوجه هایش بیرون نیامده اند بعد از اینکه دو تا تخم قبلی سقط جنین شده بودند بخاطر مارک!

... ادامه

12 خرداد ماه 1392

قبل از اینکه قانون بخواد مترقی یا غیر مترقی شناخته بشه این فرهنگ عرف و آگاهی جامعه هست که باید مورد قضاوت

... ادامه

10 خرداد ماه 1392

صبح دیدم دوباره مارک حمام را خیس کرده! گفتم چرا خوب پرده را نمیکشی که آب بیرون نریزه؟ گفت حمام اشکال داره

... ادامه

9 خرداد ماه 1392

مارک سه بار پشت سر هم اول صبحی و موقعی که تازه کارم را شروع کرده بودم پرسید تو به من اسنیف می

... ادامه

8 خرداد ماه 1392

نیم ساعته میخوام بنویسم ولی مارک نشسته روبرویم و دلش میخواد حرف بزنه. میگه دلش نمیخواد بره و دوست داره

... ادامه

7 خرداد ماه 1392

موضوع اینه که دونفر عاشق میشند بعنوان دوست دختر و پسر عشق شون رو ادامه میدن ویا ازدواج می کنند و ادامه

... ادامه

6 خرداد ماه 1392

جمعه ها اینجا حالت همون چهارشنبه تو ایران رو داره که میریم آماده بشیم برای دو روز تعطیلات! من با اینکه نحوه

... ادامه

3 خرداد ماه 1392

میتونم بهش بگم غیر اینکه همینکه میتونی عاشق باشی و دوست داشته باشی مهمه و نه اینکه بخواهی مالک بشی

... ادامه

2 خرداد ماه 1392

پرنده برگشته. امروز صبح دیدم که روی تخم ها خوابیده بود. خب امروز کمی با یکهفته گذشته فرق داشت. صبح ىا آفتاب شروع شده بود.

... ادامه

1 خرداد ماه 1392

هنوز مارک در آپارتمان را باز نکرده بود که مدیر ساختمان به من زنگ زد که با مارک صحبت کرده و درحال نوشتن فرمی

... ادامه

31 اردیبهشت ماه 1392

جمعه درست قبل از رفتن به سفر و درحالی که مشغول بستن کوله پشتی بودم تلفنم زنگ زد. مدیر ساختمان بود. گفت می تونم چند لحظه بیام بالا صحبتی باهات داشته باشم؟!

... ادامه

27 اردیبهشت ماه 1392

چند روز پیش که مارک نزدیک بود خانه را به آتش بکشد برای بیرون راندن دودها یه ماشین دودبر آورده بود و گذاشته بود تا دودها از بالکن بیرون

... ادامه

26 اردیبهشت ماه 1392

چقدر خوبه این همه دوست خوب داشتن و این همه کسان که در فکر شان حضور داشته ای. برایم اهالی خانواده ام هم

... ادامه

25 اردیبهشت ماه 1392

و الان مادری که توان بدنیا آوردن من را که 4750 گرم بوده ام را داشته ناتوان در 87 سالگی اش روی مبلی نشسته تا

... ادامه

24 اردیبهشت ماه 1392

پس از دوهفته آفتاب مداوم و گرمای مطلوب 19 تا 23 درجه از 3 روز پیش ونکوور دوباره درخط بارون قرار گرفت و دما شد

... ادامه

23 اردیبهشت ماه 1392

به مارک گفتم که تو هم می تونی بیای! گفت دختر ایرانی هم میاد؟ از همون هائی که هفته پیش اومدن ساحل.؟

... ادامه

22 اردیبهشت ماه 1392

دیروز نزدیک بود همه خونه و زندگیم آتیش بگیره! همینطور که مشغول کار بودم یهو بوی دود شنیدم و تا بخودم بیام فضا

... ادامه

20 اردیبهشت ماه 1392

ساعت حدود چهار بعداز ظهر بود که رفتم ساحل و دراز کشیدم و آفتاب گرفتم. میخواستم شنا کنم که خوب هوا به اندازه

... ادامه

19 اردیبهشت ماه 1392

امروز شنای کرال کردم!! آموزش تو تحریکم کرد که کرال برم! خیلی احساس خوبی بود! همه اش د رذهنم بود که دستها

... ادامه

18 اردیبهشت ماه 1392

النا نود و یکسال سن داره. تنهای تنهاست. هیچکس را نداره. تنها دخترش را سی سال پیش از دست داده و شوهرش

... ادامه

17 اردیبهشت ماه 1392

و بیشتر از اینکه مهم باشه چقدر امکانات داریم مهمه که چقدر از داشته هایمان استفاده می کنیم و نداشته هایمان را هم عاملی برای رشد خود در جهات دیگر می دانیم!

... ادامه

16 اردیبهشت ماه 1392

ساعت 9 تا 10 شنا کردم. بعد هم یه نیمرو اساسی خوردم! چه آفتاب خوب و گرمی! باید به بچه ها زنگ بزنم و بریم

... ادامه

14 اردیبهشت ماه 1392

سرانجام مارک را دیدم در حال آشپزی. فکر کنم یه دوساعتی طول کشید تا پلوئی درست کنه و با یه مقدار مواد دیگر که

... ادامه

13 اردیبهشت ماه 1392

مارک دیشب بدترین درد پا را تو عمرم تجربه کردم. هر کاری میکردم که ذهنم را معطوف چیز دیگه ای کنم و فراموشش کنم

... ادامه

12 اردیبهشت ماه 1392

اگر همون موقع که از دویدن و شنا کردن روزانه برمیگردم بنویسم بیشتر می تونم تصویری از آنچه که دیدم و شنیدم و بوییدم و حس کردم بدهم.

... ادامه

11 اردیبهشت ماه 1392

وسوسه دویدن و فکر کردن به لذت خستگی و اقیانوس و پرندگان و گلها و تنه درختان روی ساحل و درختانی که هنوز

... ادامه

10 اردیبهشت ماه 1392

دیشب تا صبح باد و طوفان بود و امروز هم بادهای تند و سرد ادامه داشت. حتی اگر پایم هم خوب بود احتمالا نمی

... ادامه

9 اردیبهشت ماه 1392

راه سازش دوستی و مهربانی را در پیش میگیره. حتی مهم نیست که در داخل خانه و در زندگی زناشوئی هم اینقدر

... ادامه

8 اردیبهشت ماه 1392

دیروز نه پریروز به سازش فکر کرده بودم .کلمه ای که ازکودکی در گوشم بود. مادر شایدبیش از چندبار این کلمه را بکار

... ادامه

7 اردیبهشت ماه 1392

هنوز کارم را شروع نکرده ام امروز. آفتاب حسابی خودش را پهن کرده تو اتاق من. دوندگی ام را کرده ام و شنایم رانیز

... ادامه

6 اردیبهشت ماه 1392

امروز نمی خواستم بنویسم.وقتم زیاد نیست.دیروز پروژه جدیدی را شروع کردم. جری و نجیب دیروز اومدند نزدمن. پروژه

... ادامه

5 اردیبهشت ماه 1392

همیشه وقت بگذاریم و درصدد بهتر و مناسبتر بودن تعادل خود و جامعه باشیم. واقعا یافتن علت بسیاری از مشکلات

... ادامه

4 اردیبهشت ماه 1392

همون اول راه و دویدن یهو کلمه اعتقاد دوباره اومد تو ذهنم و به خودم گفتم اعتقاد از عقیده میاد و عقیده از عقد و اون

... ادامه

3 اردیبهشت ماه 1392

امروز وقتی هنگام دویدن به صدای پرندگان گوش میکردم فکر کردم گنجشک های اینجا یه جورهائی قیافه اشان فرق می

... ادامه

2 اردیبهشت 1392

نمیخواستم مثل جمعه بشینم تو خونه. جمعه ای را به فیلم دیدن نا ساعت سه نیم شب گذرونده بودم و صبح هم

... ادامه

1 اردیبهشت ماه 1392

بعدازظهرهای قدم زدن و همان مسیر را طی کردن و مردم زیادی را دیدن هم لذت متفاوتی از لحظه متفاوت و حرکتی

... ادامه

30 فروردین ماه 1392

نم نم بارونی می اومد و از چهره هائی که هر روز این موقع می دیدمشون و صبح بخیری می گفتم کمتر خبری بود. من هر زوز صبح که می دوم به

... ادامه

28 فروردین ماه 1392

دیروز که چشم به دریا انداخته بودم و می دویدم آرزو کردم که سنگی باشم چنان سنگ هایی که بر کف اقیانوس نزدیک

... ادامه

26 فروردین ماه 1392

همینطور که تو ساحل می دویدم و به مناظر سمت راست به درخت های تنومند که به فاصله از هم ایستاده بودند و هریک شکل و شمایل

... ادامه

25 فروردین ماه 1392

امروز با یکساعت و دقیقا یکساعت دیرتر یعنی ساعت 7:50 از خونه زدم بیرون برای دویدن. و مثل 19 روز گذشته لذت

... ادامه

17 دی ماه 1391

دوست عزیز , خواهرم , برادرم آخه چرا خودت رو مسئول رفتار همه کس می دونی و خودت رو بخاطر اون رنج می دهی و اذیت میکنی؟! تو

... ادامه

12 دی ماه 1391

چرا از خودش نمی پرسی؟ اگر برات اهمیت داره از خودش بپرس که چطوره؟ هم تلفنش هست و هم انواع اقسام راههای ارتباطی دیگه. فیس

... ادامه

15 آذر ماه 1391

سفر آغاز شد. نه سفر خیلی وقته که آغاز شده. اصلا من همیشه تو سفر بوده ام. واین

... ادامه

3 تیر ماه 1391

دلم میخواد همین الآن همین الآن به یه عالمه آدم زنگ بزنم. یه عالمه آشنا.یه عالمه دوست که میفهمن چی میگم! یه عالمه دوست که باهم

... ادامه

25 آذر ماه 1390

سفر...مردم..درد دل...به این کلمه درد دل تو زبانمون که نیگاه می کنم میبینم چقدر بیان گر

... ادامه

28 مرداد ماه 1390

کریس مدیر و صاحب شرکت یه کانادائی انگلیس الصل بنظر هفتاد ساله خوب مونده است که

... ادامه

27 مرداد ماه 1390

تا میای اینجا و تصمیم میگیری که بنویسی کلی از وقتت میره. ولی خب لجوجانه می خواهم که

... ادامه

26 مرداد ماه 1390

هر روز بیا و یه چیزی بنویس. یه چیز . هرچه که می خواد باشه.

... ادامه

2 خرداد ماه 1390

امروز یه آغاز دیگه ست. امروز امکانات و سرنوشت خودش رو داره.چرا باید یکسال صبر کرد برای نو

... ادامه

28 اردیبهشت ماه 1390

امروز اولین روزی بود که بعد از برگشتم به ونکوور یه آفتاب درست و درمون گرفتم. تقریبا همه

... ادامه

26 اردیبهشت ماه 1390

به خودم گفتم روز تولد بهانه خیلی خوبیه برای دوباره شروع کردن. دوباره نوشتن و دوباره گزارش

... ادامه

7 مرداد ماه 1389

دیشب بیدار بودم . کار میکردم تا دیر وقت . صبح تا بخودم اومدم ساعت شده بود هفت. فکر کردم

... ادامه

.5 مرداد ماه 1389

ساعت 6 بود که بیدار شدم و بعد هم نرمش بیست دقیقه ای همیشگی تو خونه جلوی آینه. بعد اون رفتم تو ساحل روی ماسه ها نزدیکی

... ادامه

5 مرداد ماه 1389

یادم نره هیچوقت تو هم یادت نره یادمون نره که چی گفتیم

... ادامه

30 تیرماه 1388

خواهش می کنم کمی آرامتر حرف بزن. من دارم کار می کنم. بهتر نیست برید بیرون کنار ساحل قدم بزنید.

... ادامه

29 تیرماه 1389

هیچکس انگار همه داستان رو تعریف نمی کنه! و من همیشه یادم میره که بخوام همه داستان

... ادامه

4 خرداد ماه 1389

و هنوز دارم فکر می کنم که...که.....شکلی نمی گیرم که...که دیروز...دیروز...چطور میشود که لحظه

... ادامه

12 دی ماه 1388

همیشه همینطور بوده. عده ای برای منافعی کاملا مادی و مربوط به قدرت شعارهایی را میدهند

... ادامه

9 دی ماه 1388

خشونت به دمکراسی نمیرسه. شعار مرگ بر شاه و می کشم می کشم آنکه برادرم کشت به دمکراسی نرسید و هنوز هم شعارهائی که از مرگ و کشتن و خرابی و ویرانی پیروی کنه به

... ادامه

25 آبان ماه 1388

از آخرین باری که اینجا نوشتم سه بار می خواستم مطالبی را بنویسم که فرصت پیدا نکردم د

... ادامه

27 مهر ماه 1388

چرا اینقدر عجله داریم که بگذره؟! چرا فکر می کنیم که بعد از این گذشتن اوضاع بهتر میشه؟ اصلا

... ادامه

6 مهر ماه 1388

همیشه می شنیدم و خب هنوز هم میشنوم در باره تفاوت فرهنگی. و همیشه فکر می کردم که

... ادامه

30 شهریور ماه 1388

نمی دونم که چرابعضی ها مرتب در حال انتقادو اعتراض به دیگران هستند ولی همون

... ادامه

20 شهریور ماه 1388

من از صبح تا بعداز ظهر تقریبا مشغول جستجو تو اینترنت برای کار هستم و سابقه کارم را ویرایش

... ادامه

4 مرداد ماه 1388

سیستم؟ وقتی میگم سیستم یاد چی می افتی؟ وقتی میگم سیستم باید درست بشه چی

... ادامه

23 تیرماه 1388

حالا می خوام با اون طرف قضیه انتخابات صحبت کنم. میگم فرض کنیم حق با شماست و انتخابات

... ادامه

10 تیرماه 1388

برای چی تظاهرات کردیم؟ برای اعتراض؟ برای چی اعتراض کردیم؟ برای روشن شدن حقیقت؟ حقیقت را می خواستیم برای که روشن کنیم؟

... ادامه

4 تیرماه 1388

مظلومیت این جنبش و هدف آن باید حفظ و پاسداری بشه و به افراد تندرو فرصت طلب بی

... ادامه

30 خرداد ماه 1388

اینجا تو ونکوور ایرانی ها هرشب ساعت ٩.٣٠ تا ١٠ تو میدان رابسون پشت پله های آرت

... ادامه

27 خرداد ماه 1388

من تسلیت می گم بابت همه بیگناهانی که اینروزها بطرز ناجوانمردانه ای به شهادت رسیدند.

... ادامه

25 خرداد ماه 1388

تظاهرات می تونه خاموش و ساکت باشه.اصلا نیازی به دادن هیچ شعاری نیست! چرا باید شعار

... ادامه

23 خرداد ماه 1388

خوب کاری کردند مردم که در انتخابات شرکت کردند. اگر قصد شرکت گسترده درانتخابات نکرده

... ادامه

22 خرداد ماه 1388

حتما مقاله گربه که در جواب فانتازیو نوشته رابخوانید. خوشحالم که نسلی داریم که مطالعه می کنه و نسل قدیم را به نقد می کشه و تحت تاثیر و رعب حماسه های نسل قدیم تر قرا نمیگیره و باور داره که لزوما مبارزه خون الود و سختی

... ادامه

20 خرداد ماه 1388

من در انتخابات ریاست جمهوری مثل چهار سال پیش که گفته بودم نه به نفع مردم هست و نه به نفع خود احمدی نژاد که

... ادامه

11 خرداد ماه 1388

آقا جان فرق داره. بله اینکه کدوم دولت سرکار باشه تو زندگی مردم فرق می کنه.نه تنها یه دولت اصلاح طلب با دولت فعلی فرق می کنه

... ادامه

25 اردیبهشت ماه 1388

دلم می خواد هر روز بنویسم برای خودم. دلم می خواد همیشه و همیشه بنویسم اینجا. حرف بزنم. حس هام رو بیان

... ادامه

5 اردیبهشت ماه 1388

ما نیاز به آرامش داریم. همه مردم ما نیاز به آرامش دارند.همه نیاز داریم که مهربان باشیم و مهربانانه نگاه کنیم.نیاز داریم

... ادامه

27 اسفند ماه 1387

اگر ازمن بپرسند چرا تو این مدت ننوشتی تقریبا جوابی ندارم ! درسم تموم شد و دنبال یه جائی بودم که برم کارآموزی که خودش جزو دوره

... ادامه

18 بهمن ماه 1387

امروز یه روز دیگه ست. امروز فرصت های دیگه ای خواهی داشت. امروز اتفاق های تازه ای خواهد افتاد. امروز می توانی یه جور دیگه شروع

... ادامه

11 دی ماه 1387

اینروزها هی عکس می گیریم. عاشق این زمستان و این هوا و این برف و این ونکوور هستم.

... ادامه

1 دی ماه 1387

نگاه کن...بیین چقدر راه .....چقدر زندگی..چقدر شکل....چقدر عجیبند این درختان...چقدر تو دار است این زمستان...و چه حسی دارد این برف ....زیر اون همه شاخه تو درتو چه آرامشی دارد این زندگی ...

... ادامه

13 آذرماه 1387

من امروز مطلبی خوندم به نقل از روزنامه سرمایه تو سایت گویا در مورد افزایش ۴٠٠ درصدی قیمت نان و اینکه هرعدد نان لواش ١٠٠ تومان نان

... ادامه

4 آذرماه 1387

اینجا تازه راه شروع میشود. کوهها نه استوار و ثابت . و دره ها پر از وسوسه سقوط . هیچ چیز پیدا نیست. انگار که هرگزاقیانوسی نبوده است. و انگار که این مه خود زندگی ست.

... ادامه

28 آبان ماه 1387

هروقت می رسیم اینجا این دوتا کلاغ هم خودشون رو می رسونند. هیچ رحمی بهم نمی کنند در قاپیدن غذا. و هنوز که هنوزه با احتیاط نزدیک میشند.

... ادامه

18 آبان ماه 1387

فقط باران بود و مه و باد و من با کوهستان و درخت های بلند کاج

... ادامه

1 مهرماه 1387

می خوام بگم همه بحث ها و حرفا و نظرات و زندگی ها و گوناگونی هاشون و طبقات اجتماعی و سطوح مختلف فرهنگی و اجتماعی که تو

... ادامه

25 شهریورماه 1387

دوستم گفت دربان فروشگاهی که توش کار می کنه استاد بازنشسته یو بی سی از معروفترین دانشگاههای کاناداست

... ادامه

29 مرداد ماه 1387

شاید جالب باشه بدونید که من از اون آدم هائی بودم که رغبتی به اومدن نداشتم! و هی بهانه تراشی می کردم که بابا داریم زندگی مون رو

... ادامه

4 مرداد ماه 1387

اینروزها حسابی وقت کم میارم . و همیشه بخودم می گم امروز دیگه بشین سرجات و گزارش چیزهائی رو که می بینی و تجربه می کنی به دوستات بده

... ادامه

9 تیرماه 1387

همچنان صبح میرم کالج کامپیوتر و بعدازظهر هم کالج زبان.و البته همچنان تو شنیدن مشکل دارم و انگلیسی حرف زدنم

... ادامه

21 خرداد ماه 1387

امروز شد دوسال تموم. دوساله که اومدم اینجا ونکوور راضی هستم خیلی راضی

... ادامه

13 خرداد ماه 1387

جای دستان تو کنار ساحل خالی بود

... ادامه

7 خرداد ماه 1387

وقتی وارد اینجا شدم تصمیم گرفته بودم که فیلد کاری ام را عوض کنم و برنامه نویسی را بگذارم کنار. ولی نه تنها کنار نگذاشتم بلکه شروع

... ادامه

25 اردیبهشت ماه 1387

هی من تازه امروز شده چهل و شش سالم!‌ همین دیروز سی و دوسالم بود.

... ادامه

11 فروردین ماه 1387

دیروز و پریروز تو ونکوور برف اومد! ما هفته پیش رفته بودیم گراوس ماونتین و دم ماونتین و خیلی کیف کرده بودیم.و روز قبلش حسابی دور

... ادامه

11 اسفند ماه 1386

دگر عزیز بنظرم عشق درون آدمه و همه چیز بهانه ست برای نمایش اون...برای اینکه تعریف بشه ...لمس شدنی بشه....در قالب شعر

... ادامه

9 اسفند ماه 1386

ماری دوست ما بود که چند سال با سرطان مبارزه کرده و نهایت چشم از این جهان فرو بست....روحش همیشه با منه

... ادامه

30 بهمن ماه 1386

چهار سال پیش...ماری هنوز نفس می کشید... وای چقدر عاشقم

... ادامه

21 بهمن ماه 1386

این شعر عادل را خیلی دوست دارم...زیبا..لطیف...و گویای حرفائی که می خواستم بزنم...می تونه ادامه حرفم باشه از

... ادامه

9 بهمن ماه 1386

یه چت .. با یه دوست که دوست دخترش ترکش کرده...

... ادامه

7 دی ماه 1386

می خواهم که هرگز تموم نشود این جاده.....این زندگی ...این بر ف...این قدم زدن..این شب...این همه لذت و زندگی....من

... ادامه

16 دی ماه 1386

برف داره با اشتیاق تمام میباره. یکی دوهفته اخیر را همیشه برف داشته ایم. یعنی برف باهامون بوده. بهمون روحیه

... ادامه

30 آذرماه 1386

ضمنا من نه تنها با عربها بد نیستم بلکه با هیچ ملیتی بد نیستم. واینگونه فکر نمی کنم. موضوع سر یه سری تفاوت

... ادامه

28 آذرماه 1386

همیشه هرکی از حج برمی گشت از امنیت عربستان حرف می زد و اینکه همه مغازه ها در ها را باز می گذارند و میروند

... ادامه

27 آذر ماه 1386

وای چقدر من خوشحالم وچقدر دوست دارم که باشند اینجا .....الان .....دوستانم

... ادامه

25 آذرماه 1386

پسر ژاپنی می خواد اینجا اقامت بگیره چون فکر می کنه ژاپن جای زندگی نیست. خیلی شلوغه. فکر می کنه مسئله

... ادامه

12 آذرماه 1386

من اینجام... همینجا... نزدیک شما.. تو برف ها ...نوشا هم اینجاست..همین نزدیکی های من..آلدونا هم اینجا

... ادامه

11 آبان ماه 1386

دختر ژاپنیه می گه از پخت و پز و تمیز کردن خونه بیشتر لذت میبره تا کار بیرون. ترجیح میده وقتی ازدواج کرد شوهرش

... ادامه

25 مهرماه 1386

چقدر تشنه بودم چقدر تشنه بودم چقدر گرسنه ام چقدر پنهانند این تشنگی ها

... ادامه

15 مهرماه 1386

هرجا که باشی همیشه یه چیزی کمه یه چیزی که نمی تونه تو دوجا باشه یا نیست تو دوجا

... ادامه

11 مهرماه 1386

ما بودیم و باران و باد....با هم بود که گذر می کردیم از درختان....با هم بود که می رفتیم به کوهستان.....باران یکریز و تند

... ادامه

6 مهر ماه 1386

ماه چه زیبا بود...من چه خوشحال... تا خانه همراهی ام کرد ماه.... تا آسمان همراهی اش کردم من.....

... ادامه

2 مهرماه 1386

گم شدیم....پیدا شدیم....ابر شدیم....آفتاب شدیم...کوه بود و ما...ما بودیم و هزار رنگ ...ما بودیم و قارچ های وحشی....ما

... ادامه

1 مهرماه 1386

این همه زندگی...این همه آسمون...این همه شکل..این همه دیدن...این همه یه جور دیدن..هی دیدن و دیدن و

... ادامه

31 شهریور ماه 1386

معلم ما گفت هزینه های پزشکی حیوانات اینجا خیلی گرونه. یه حیوون به گربه دوست مون حمله کرده بود و دکتر

... ادامه

24 شهریور ماه 1386

یه همشاگردی کلمبیائی که بنظر گی میرسه میگه از کلمبیائی ها متنفره! و هرچی بهش میگم من دوستان کلمبیائی

... ادامه

18 شهریور ماه 1386

هرچی نوشته بودم پاک شد!‌ خیلی هم نوشته بودم! خب چیکار میشه کرد. زندگی یعنی همین. ممکنه همه چیز رو یهو از دست بدی!‌همیشه باید آماده بود برای یه شروع دیگه

... ادامه

15 شهریور ماه 1386

این هم اسم اون کشورهائی که گفته بودم با اهالی اش از نزدیک حرف زده ام که البته اکثریت اونها را در کالج هائی که

... ادامه

6 شهریور ماه 1386

هی اگه من همین الان به بدترین مرگ دنیا هم بمیرم میگم که من خوشبخت بودم. از زندگی ام لذت بردم. بلد بودم که

... ادامه

5 شهریور ماه 1386

دوست کلمبایی من میگه چرا همه فکر می کنند کلمبیائی یعنی یه آدم ربا یا کوکائین فروش

... ادامه

31 مرداد ماه 1386

تصوری که اوائل از یه مکزیکی داشتم یه آدم قدکوتاه شانه پهن و با یه گردن کلفت و خیلی کوتاه بود که مثل پنگوئن هم

... ادامه

19 مرداد ماه 1386

اگر کلاس های قبلی ام پر از چینی بودند و یا محیط های کار پر از فیلیپینی کلاس های جدیدم پر هستند از اهالی کره

... ادامه

11 مرداد ماه 1386

نوشا همه راز تو و همه دوست داشتن من در نوشا بودن توست! تولدت مبارک

... ادامه

8 مرداد ماه 1386

هر لحظه در وسوسه ربوده شدنم! واین نگاه توست که هی بازم میدارد!

... ادامه

28 تیرماه 1386

امروز تولد خواهرمه. خواهرم که فقط ۱۴ ماه از من کوچکتره. خواهرم که هفت ماهه بدنیا اومد تا ۱۶ ماه از او بزرگتر

... ادامه

23 آذر ماه 1386

آذر: خبرو شنيدي؟ سنگسار يك مرد ۴۷ ساله رو در آقچه كند تاكستان. پر از زخمم. هيچ چي يادم نمياد. نه ستاره نه آسمون

... ادامه

21 تیرماه 1386

آسمان پر از ستاره بود ونکوور را می گویم من دیشب زیر این آسمون پر از ستاره خوابیدم

... ادامه

17 تیرماه 1386

هیچکس مثل بیست و دو سالگی تو نبود! هنوز هم بیست و دوساله ای

... ادامه

9 تیرماه 1386

این همه پنجره...این همه خیابون...این همه راه....این همه زندگی ...

... ادامه

5 تیرماه 1386

این زندگی میلیونها و میلیاردها کوچه و پس کوچه و خیابون و وبزرگراه داره که همیشه میشه یه راه دیگه شو امتحان

... ادامه

31 خرداد ماه 1386

ترغیب شدم هرچی این خارجی ها بهم میگن یا نظر دارند اینجا بنویسم شاید جالب باشه برای بقیه. قرار بود از دختر چینیه که اسمش میشله بگم. و اول اینکه چینی هایی

... ادامه

30 خرداد ماه 1386

پریشب این دوست کراوات من که قبلا از اون بعنوان آقای یوگسلاو نام می بردم و در واقع اسمش وینس هست یه دو

... ادامه

26 خرداد ماه 1386

آقای یوگسلاو گفت من ایران را می شناسم. ایران امپراتوری بزرگی بوده. ساسانی را می شناسم. سایروس (کورش) را

... ادامه

23 خرداد ماه 1386

می خوام یه توضیح راجع به نوشته دیشبم بدهم که یه وقتی بعضی از هموطنان را ناراحت نکرده باشم

... ادامه

22 خرداد ماه 1386

این آقا چینیه من را امیدوار کرد! این آقای مهندس چینی با اون حرف زدنش من را امیدوار کرد!

... ادامه

20 خرداد ماه 1386

اون آفتاب را دوست داشتم این بارون رو دوست دارم این طبیعت رو

... ادامه

15 خرداد ماه 1386

زندگی روزمره را از جلوی دست و پامون جمع کردیم این کلاف پیچیده و سردرگم را

... ادامه

11 خرداد ماه 1386

چرا نه؟ چرا نشه؟ خوب هم میشه!

... ادامه

8 خرداد ماه 1386

دیگه دارم تو ونکوور یه ساله میشم! البته هنوز دوهفته ای مونده. ولی قصد دارم هر از گاهی از تجربه هایم بنویسم که

... ادامه

6 خرداد ماه 1386

فیلم سوته دلان را دیدم. دلم برای علی حاتمی تنگ شد. چقدر بی سرو صدا بود این مرد. چقدر خط و ربط و زندگی ش

... ادامه

3 خرداد ماه 1386

خیلی خوبم خیلی خیلی خیلی خیلی خوبم

... ادامه

2 خرداد ماه 1386

متن زیر را دوستی برام با ایمیل فرستاده بنظرم قابل تامل اومد . در 15سالگي آموختم که مادران از همه بهتر ميدانند و گاهي اوقات پدران هم .

... ادامه

1 خرداد ماه 1386

فیلم Babel را سرانجام چند روز پیش دیدم.به دیدنش می ارزید.حتی با آب و رنگ هالیودیش!میشه هزار قصه و تحلیل از

... ادامه

29 اردیبهشت ماه 1386

هیچی خیلی خوبه این هیچی این زندگی این لحظه

... ادامه

17 اردیبهشت ماه 1386

اولین کوهپیمائی را در سال ۸۶ تو ونکوور با همون گراوس ماونتین شروع کردیم.از گراوس ماونتین به سمت دم ماونتین. زیر

... ادامه

11 اردیبهشت ماه 1386

ونکوور مثل همیشه زیبا و دوست داشتنیه. خوشحالم که به خونه ام برگشتم.سفر طولانی ۵۰ روزه کلی برام روزهای

... ادامه

8 اردیبهشت ماه 1386

حالا فهمیده ام که بدون داشتن خودخواهی نمیشه آرامش داشت! خودخواهی نه از جنس مراقبت از دیگران و احساس

... ادامه

7 اردیبهشت ماه 1386

اون همه از اصول و تئوری برای انجام هر عملی و در واقع توجیح هر رفتاری حرف نزن!همیشه اتفاق ها می افتند و هیچ

... ادامه

4 اردیبهشت ماه 1386

این دفعه فیلم ها را باکسانی نگاه کردم که ۲۰ سال و ۱۵ سال و ۱۲ سال و..هست که ایران نرفته اند. یه عالمه فیلم

... ادامه

1 اردیبهشت ماه 1386

دیروز فیلم اخراجی هارا گذاشتیم که ببینیم که ۱۵ دقیقه هم تحمل دیدن دوباره اش را نداشتم!! نه بازی ها برام جذابیت

... ادامه

31 فروردین ماه 1386

اینقدر تو ایران اوضاع کولی واری داشتم که نتونستم اونجور که دلم می خواد از وقت یکماهه استفاده کنم. کلی از

... ادامه

13 فروردین ماه 1386

آن همه سر و صدا در باره فیلم خون بازی و درو کردن جایزه های جشنواره !!!

... ادامه

10 فروردین ماه 1386

کوهستان مان را دوست داشتم. مثل همیشه احساس خوشبختی بهم می داد. یاد گراوس ماونتین افتادم. اونجا هم

... ادامه

2 فروردین ماه 1386

آخرش همین حس عمیق و زیبای شهیار قنبری میشد! عشق اما پیداست

... ادامه

29 اسفند ماه 1385

از اینکه تبریک رهی را برای سال نو ایرانی می پذیرید خوشحالم.

... ادامه

30 بهمن ماه 1385

پر از ابهام بودی پر از سرما گم شده بودی تو شعرهای نگفته ات گم شده بودی و هی پیدایت نمی کردم

... ادامه

29 بهمن ماه 1385

حالم خوبه!‌ خیلی هم خوبه!‌ فقط وقتم خیلی کمه!. وقتی آدم کار نمی کنه حسابی وقت کم میاره. زمان های کوچیک

... ادامه

20 بهمن ماه 1385

فردا قراره که آخرین روز کارم باشه! خیلی خوشحالم! حسابی می تونم خستگی در کنم! و اونموقع از روز که دلم می خواد

... ادامه

12 ابان ماه 1385

یه استراحت اجباری ۳ روزه تو خونه! بعد از یه کوه پر از برف و یخ و لذت و به خود آسمون رسیدن اومدم خونه که دوش

... ادامه

8 بهمن ماه 1385

مرد میخواد که نجیب باشی یعنی جیب نداشته باشی برای خودت! یعنی استقلال نداشته باشی یعنی بشه مالک

... ادامه

27 دی ماه 1385

همه چیز خوبه یعنی عالیه.لذت می برم از زندگی. کیف می کنم و از اون دلتنگی های مسخره هم ندارم!حسرتی نمی

... ادامه

24 دی ماه 1385

خیلی عجیبه هفت ماه گذشت که ما اینجائیم و دوهفته دیگه شش ماه میشه که من دارم اینجا تو کانادا کار می کنم

... ادامه

17 دی ماه 1385

آن لاین..آن لاین...همین الآن...زندگی همینه...هی باید آن لاین نگاش کرد...دیشب ساعت ۱۲ از نورت رفتیم دان

... ادامه

15 دی ماه 1385

پر از زندگی هستم..پر از عشق ورزیدن...پر از حوصله لذت...این همه انرژی ..این همه زندگی ...هی به آسمون نگاه می کنم....

... ادامه

13 دی ماه 1385

هی تموم میشیم هی شروع میشیم هی فکر می کنیم که دیگه تموم شد

... ادامه

11 دی ماه 1385

قبل از رفتن به سینما انتظار یه فیلم بسیار کند داشتم و فکر نمی کردم بعد اون یازده ساعت کار و رفت و آمد نیروی تماشا کردن ۱۹۰ دقیقه از

... ادامه

9 دی ماه 1385

رفتیم فیلم فانی و الکساندر از برگمان تو همون سینما تک ونکوور که قبلا تعریفش را کرده بودم.

... ادامه

8 دی ماه 1385

ماری عزیز من نه تنها امروز که روز تولدته بیادت هستم بلکه همیشه و همیشه به یادت بوده ام

... ادامه

24 آذرماه 1385

فیلم interMison از ایرلند به کارگردانی john crowely را دیدیم. از نوع اون فیلم پازلی ها که تو

... ادامه

20 آذر ماه 1385

از این شعر خیلی خوشم اومد بقیه اش رو می تونید تو وبلاگ مرا برقصان بخونید

... ادامه

13 آذرماه 1385

من اینجا عاشق شدم عاشق ونکوور شدم هی دلم می خواد برم بیرون

... ادامه

8 آذر ماه 1385

دیشب تو اون هوای یخ زده و سرد بی سابقه ونکوور رفتیم سینما تک برای فستیوال فیلم های اروپائی. اولین فیلم و اولین سینمارفتن ما تو ونکوور

... ادامه

6 آذر ماه 1385

برف در ونکوور تابستان زیبا بود. هر روز یه رنگی بود ونکوور. و ما هی لذت می بردیم و هی ترسانده می شدیم از باران های آینده.

... ادامه

1 آذر ماه 1385

امروز بيخودی عصبانی بودم! با همکارام حالت قهر داشتم. از معلم زبان کلی انتقاد کردم! و خلاصه يه حالت لج گرفتگی تو تنم بود!!

... ادامه

23 آبان ماه 1385

اینجا من با این ملیت ها یا کار می کنم یا همکلاسم. چینی افغانی فیلیپینی عراقی کانادائی

... ادامه

11 آبان ماه 1385

بهش گفته بود که حوصله ت رو دیگه ندارم و اون فکر کرده بود که دیگه باید حسابی این جمله

... ادامه

28 مهرماه 1385

از چهار ماه هم گذشت که تو ونکوور هستیم. و چند روز دیگه میشه سه ماه که من دارم کار می کنم.

... ادامه

18 مهرماه 1385

نوشا: خورشید پیش چشمانم فرو می رود اما، من هنوز در اوج آسمانم .

... ادامه

16 مهرماه 1385

حالا که دوستام دوست دارند از زندگی روزمره ونکوور بیشتر بدونند منم سعی می کنم تو هر فرصتی که گیرم اومد بنویسم.

... ادامه

10 مهرماه 1385

دیروز از کوه که برگشتیم موندیم تو خونه! اولین شنبه شبی بود که بیرون نمی رفتیم!

... ادامه

8 مهرماه 1385

یه گزارش از زندگی روزمره تو ونکوور از دوشنبه تا جمعه هر روز ساعت 5:20 صبح از خواب بیدار میشم و ساعت 5:54 دقیقه می زنم

... ادامه

26 شهریور ماه 1385

همیشه شنیده بودم که کلاس زبان های ایران بهتر از کلاس زبان تو کاناداست! و اینکه سطح

... ادامه

23 شهریور ماه 1385

دیروز رفتم کالج VCC برای ثبت نام زبان که قبلا کلیه کارهایش را انجام داده بودند.

... ادامه

20 شهریور ماه 1385

از اون موقعی که اومدم اینجا این دومین گزارشی در مورد ایران بود که بطور اتفاقی از کانال رسمی کانادا می دیدم. بسیار مزخرف و الکی.

... ادامه

16 شهریور ماه 1385

نمی تونم بگم که چقدر زیبا بود و چقدر لذت بردیم. هوای خوب مسیر خوب کوهنوردهای خوبی که تو راه می دیدیم و کلی زیبائی.

... ادامه

13 شهریور ماه 1385

هیجان رفتن به کوه را دارم الان مثل همون پنج شنبه های درکه همون حس رفتن همون حس گم شدن

... ادامه

11 شهریورماه 1385

گفت چطوری ؟ گفتم راضیم! خوبه! همه چیز خوبه و لذت بخش گفت تا یادمه تو همیشه راضی بودی تو هر شرایطی که باشی اونو

... ادامه

5 شهریور ماه 1385

من باید انگلیسی را در حد خوب شنیدن و حرف زدن تمرین کنم. و هی بخونم و بخونم و دایره لغات کاربردی را افزایش دهم و بلد بشم که در حد قابل قبولی

... ادامه

27 مرداد ماه 1385

بدون داشتن هیچ مدرک دهن پرکنی من طراح سیستم و برنامه نویس و مشاور و تحلیلگر آمار و

... ادامه

22 مرداد ماه 1385

این مطلب را یکی از بچه ها برام فرستاده بود و منبعش را مشخص نکرده بود ولی بنظرم خیلی جالب

... ادامه

16 مرداد ماه 1385

نمی دونم چر ا این سوال ها اینقدر باید ذهن مرا بخود مشغول کنند و یکبار برای همیشه بخودم نگم که به تو جه مربوطه؟!

... ادامه

11 مرداد ماه 1385

یازده سال تولدشو را با هم جشن گر فتیم. و سه هزار سال بود که می شناختمش.

... ادامه

10 مرداد ماه 1385

هنوز خوشحالم!!! و هنوز دلم تنگ نشده! و هنوز پر از هیجان روبرو شدن با پدیده های جدیدم! هر

... ادامه

7 مرداد ماه 1385

چقدر دنیایی که ساختی برامون تنگه وای یه کسی بگه....یه کسی بگه که ما چقدر باحالیم

... ادامه

5 مرداد ماه 1385

دوست عزیزی برام نوشته که وبلاگت شده اطلاعات مسافرین خارجه!!!! شاید یه جوری درست

... ادامه

31 تیر ماه 1385

نارنج تو مطلب چهارشنبه اش تحت عنوان باز بايد بريم ثبت احوال از یه حس خالی شده و یه بلوغ

... ادامه

30 تیرماه 1385

دیروز اون دوست خوب زنگ زد و گفت فردا برو به فلان کارخونه نزد خانوم آنجلا تا باهات برای کار

... ادامه

28 تیرماه 1385

صبح که از خواب بلند شدم دست به عملی غیر طبیعی زدم. قبل از هر چیز کامپیوتر را روشن

... ادامه

27 تیرماه 1385

باور کنید که من یه صفحه کامل همین شنبه ای که گذشت نوشته بودم. ارسال کرده بودم و پیغام ثبت و ارسال را هم دریافت کرده بودم!! و

... ادامه

20 تیرماه 1385

هنوز تو کتابخونه! عجيبه که اينجا قيمت کامپيوتر خيلی بيشتر از ايرانه و البته مانيتور ونوت بوک کمتر!! و از اون تنوع قطعات خبری نيست!! و

... ادامه

19 تیرماه 1385

خب ديگه حرف خونه تموم چون گفتنی هاش رو گفتم! و اما در باره کتابخانه بگم شرط عضويت اون فقط يه آدرس تو همون محله و امکان

... ادامه

18 تیرماه 1385

باقالی پلوبا مرغ را تو رستوران خورده ام و اومدم کتابخانه بنويسم!! باطلاع برسونم که ۴ روز پيش يه ست ميل ۵ نفره شامل يه سه نفره و يه

... ادامه

13 تیرماه 1385

می خوام از وبلاگم سوء استفاده کنم و تبديل به دفتر خاطراتش کنم! يعنی گزارش کارهای روزانه و هرچی که به ذهن مياد نوشتن و ملاحظه

... ادامه

9 تیرماه 1385

هرچی نوشته بودم پاک شد! قسمت نبود بخونيد. اين دفعه را قسر در رفتيد!! اميدوارم کلمه قسر را که نمی دونم از کجا اومده و ريشه اش

... ادامه

4 تیرماه 1385

هنوز از ساعت ايران جدا نشده ام. هنوز نمی توانم وقتی به ساعت نگاه می کنم اون را ده ونيم ساعت جلو نکشم و نگم که الآن تهران

... ادامه

1 تیرماه 1385

ما ده و نيم ساعت از شما عقب هستيم. و موقعی که شما تو کافه اذغال چال داريد آبگوشت می خوريد احتمالا من دارم خواب می بينم تو

... ادامه

28 خرداد ماه 1385

به هر حال هنوز ما يه جورهائی توريست محسوب می شويم و هنوز در محيط کار و جريان روزمره زندگی اينجا و روابط هموطن هامون قرار نگرفته ايم.

... ادامه

25 خرداد ماه 1385

هنوز ساعت ۵ بعد از ظهر اينجا که ميشه بطور وحشتناکی خوابم می گيره. با تجربه ها ميگن اين حالت حداقل يکهفته و ممکنه تا دو هفته

... ادامه

23 خرداد ماه 1385

ونکوور را صميمی و خوب حس می کنم. ايرانی هايی را هم که تاکنون ديده ام خوب بوده اند و همگی خواسته اند که به ما کمک کنند تا زودتر مستقر شويم.

... ادامه

22 خرداد ماه 1385

يه عالمه نوشته بودم راجع به سفر که همه اش هنگام ارسال حذف شد چون خط قطع شده بود!!!! تو يه فرصت ديگه دوباره خواهم نوشت. همين

... ادامه

17 خرداد ماه 1385

" نشسته ام که بنویسم . ساعت یک ربع به نه صبح است و تصمیم دارم به توصیهء نویسندگان موفق هرروز زمان مشخصی را، حتی اگر

... ادامه

14 خرداد ماه 1385

نامه ای که يک دوست از دوستش دريافت کرده بود. بنظرم اينقدر پرمفهوم و قشنگ آمد که نتوانستم شما را در لذت درک اون شريک نکنم.

... ادامه

5 خرداد ماه 1385

بازم سینما!! رفتیم فیلم آتش بس. لذت نبردیم.ولی بنظرم این فیلم خانم تهمینه میلانی بهتر از فیلم زن زیادی اش بود. ایشون با فیلم واکنش

... ادامه

27 اردیبهشت ماه 1385

آقای ایرج کریمی چرا اسم فیلمت را گذاشته ای باغ های کندلوس!! درحالی که همه اش صحبت از گورهای کندلوسه!! و واقعیت اینه که

... ادامه

14 اردیبهشت ماه 1385

من آلرژی دارم. و امسال بدتر از همیشه شروع شد. سرفه خودش رو قاطی عطسه هام کرده بود.

... ادامه

7 اردیبهشت ماه 1385

عشق چیه؟ ازدواج چیه؟ دوست داشتن چی؟ عادت باهم بودن چی؟ وابسته شدن خوبه یا بد؟ خوبه به عشق برسی یا نه؟ حسرت دوست

... ادامه

1 اردیبهشت ماه 1385

داشتم فکر می کردم اونائی که وبلاگ می نویسند کمتر با دقت وبلاگ دیگران را می خونند مثل نویسنده ها که اکثرا خواننده های خوبی

... ادامه

25 فروردین ماه 1385

خیلی وقت بود که ندیده بودیمش.چندبار سراغش را از آقای ایکس گرفته بودیم و اوبصورت مبهمی گفته بود که دیگه نمیبنمش.و به همین

... ادامه

19 فروردین ماه 1385

چهارشنبه بود. قرار بود حاجی ساعت 9 بیاد دنبالم که شد ساعت 11.5وبعد هم حاجی گفت برایم کاری پیش اومده و نمی تونم شما را برسونم پسر خواهرم ما را پیدا می کنه و بعد شما را میرسونه.

... ادامه

14 فروردین ماه 1385

دیروز رفتم فیلم یک تکه نان از کمال تبریزی.بنظرم فیلم خوبی آمد. وصحنه های گویایی از اوضاع فرهنگی واجتماعی مان داشت. میگن موضوع

... ادامه

12 فروردین ماه 1385

عید خود را چگونه گذراندید؟ اصفهان. زاینده رود. سی و سه پل. پل خواجو. و هی قدم زدن و چشم بر رقص پرواز پرندگان مهاجر داشتن بر روی آب.

... ادامه

7 فروردین ماه 1385

بهش گفت بی شعور! به دوست قدیمی اش گفت بی شعور و بعد زد زیرگریه!

... ادامه

2 فروردین ماه 1385

سال نو مبارک. همیشه عادت داشتم مراسم خداحافظی با سالی که گذشت و سلام به سال نو داشته باشم ولی آنقدر به لحاظ کاری سرم شلوغ بود که فرصت نوشتن پیدا نکردم. حالا می خوام بترتیب ننوشته های عقب افتاده را بنویسم.

... ادامه

25 اسفند ماه 1384

مرد گفت: حالاشو نیگا نکن اون 20 سال پیش خیلی خوشگل بود!ما با هم تو یه اداره کار میکردیم. البته آشنائی و ازدواج ما ربطی به اداره ای که

... ادامه

19 اسفند ماه 1384

زن گفت من نمی تونم تحمل کنم دست خودم نیست اگه زنی بهش نزدیک بشه حسودیم میشه. البته نه همه زن ها. اینجا یه کسانی هستن که

... ادامه

18 اسفند ماه 1384

یازده سال از ازدواج ما گذشت. سال 1373 با هم آشنا شدیم . عاشق شدیم. حرف های عاشقانه زدیم. از عشق بدون مالکیت گفتیم بدون اینکه

... ادامه

17 اسفند ماه 1384

من که تو تاکسی نشستم راننده داشت می گفت که قاضی بناحق علیه او حکم صادر کرده . از مسلمونی می گفت و اینکه ما واقعا مسلمون

... ادامه

13 اسفند ماه 1384

آقا جان این پول مال تو نیست که اینطور بذل و بخشش می کنی!! آقا گناهه!! ماراضی نیستیم که تو اینطور پول مارا حیف و میل کنی و برامون آینده نگری نکنی!!

... ادامه

11 اسفند ماه 1384

چهارراه پاسداران- کرایه های مسیر پیچ شمیران-یه راننده نسبتا گردن کلفت- یه آقای معمولی با گردن معمولی تر سرنشین جلو- من و 2 خانم

... ادامه

28 بهمن ماه 1384

مرد داشت همینطور یکریز و پیر مآبانه حرف می زد. بدون وفقه. اصلا از زن نپر سیده بود علاقه ای به شنیدن تحلیل های سیاسی ش داره یا نه! البته

... ادامه

27 بهمن ماه 1384

من هرچه می بینم , به همان اندازه بزرگم, نه به آن بزرگی که خودم هستم. من نمی دونم کائیرو کیه ولی جمله بالا را پسوآ از قول اون نقل می کنه و بصورت شاعرانه ای در کتاب دلواپسی بسطش می ده. او می گه:

... ادامه

25 بهمن ماه 1384

همچنان مشغول خواندن کتاب دلواپسی پسوآ هستم. نمیشه سرسری خوندش ورفت! گاه مجبورم جملاتی را چند بار بخونم. ولی ارزش آنرا دارد.

... ادامه

23 بهمن ماه 1384

رفتیم کلاردشت.از چهارشنبه صبح تا شنبه بعداز ظهر. شانس آوردیم که در رفت وبرگشت جاده باز و کم ترافیک بود وبه مشکلی برنخوردیم.

... ادامه

17 بهمن ماه 1384

هی نوشتم و هی فکرکردم که چی و حذف کردم ! یه جمله ام اینطور شروع میشد: سرنگونی یعنی چی؟ سرنگونی چه چیز؟

... ادامه

14 بهمن ماه 1384

آخرین فیلم هایی که یکشنبه و دوشنبه تو جشنواره رفتم. فیلم های کوتاه گرجستان تو سالن عصرجدید3 واگن کوچک, رودخانه,کلمه حذف

... ادامه

9 بهمن ماه 1384

فیلم ماچوکا کارگردان آندره وود.محصول 2004شیلی.اسپانیا انگلستان.فرانسه. باز فیلمی در حواشی کودتا 1973. بازی بسیار درخشان نوجوان فیلم به نام ماتیاس کوئر.

... ادامه

6 بهمن ماه 1384

سینما فلسطین 3 فیلمی در باره گابریل گارسیا مارکز به کارگردانی ایوبی بون محصول کوبا. حس مارکز دوستی و گابریل شناسی ام ارضاء شد و

... ادامه

25 بهمن ماه 1383

چند تا فیلم کوتاه خارجی و یه انیمیشن بسیارعالی از معین صمدی نگهدار پیاده میشم تو سینما سپیده 2 و فیلم بسیار زیبا و انسانی کریسمس

... ادامه

4 بهمن ماه 1384

فیلمی درباره فیدل کاسترو از استلابراوو محصول 2001 آمریکا. سینما فلسطین.سالن کاملا پربود. فیلمی بسیار قویتر, جذاب تر و پر معناتر از فیلم

... ادامه

3 بهمن ماه 1384

دیروز 3 تا فیلم پشت سرهم دیدم!!! اولی فیلم مستندی در باره ویکتور خارا بنام حق با صلح است به کارگردانی کارمن لوزپارول از شیلی تو سینما

... ادامه

2 بهمن ماه 1384

جمعه را با جشنواره فیلم شروع کردم. با همان میم و لام ومیم! اولین فیلمی که دیدیم فیلم پنهان بود محصولی از فرانسه واتریش. نویسنده

... ادامه

25 دی ماه 1384

دیروز صبح به زحمت ساعت 9 از رختخواب جدا شدم. وصبح را با حالت بی قراری واسترس آغاز کردم و شب هم آنقدر اضطراب شدیدی به من دست داد

... ادامه

23 دی ماه 1384

اگر از من بپرسند چند داستان ایرانی را نام ببر که خیلی خوشت اومده و اون را چه به لحاظ فنی و ادبی و چه از لحاظ ظرافت وزیبائی در جایگاه

... ادامه

16 دی ماه 1384

یه فیلم خوش ساخت موفق تجاری دیگه از سامان مقدم کارگردان خوش سلیقه! ویه فیلمنامه مارمولکی دیگه از پیمان قاسم خانی و یه بازی خیلی خوب دیگه از فرهاد آئیش وگوهر خیراندیش و یه پسر دوست داشتنی وخوشگل

... ادامه

14 دی ماه 1384

خب من کتاب نوشتن با دوربین را که مصاحبه پرویز جاهد با ابراهیم گلستان بود را تمام کردم. گلستان هنوز عصبانیه ! از موقعی که خودش را

... ادامه

12 دی ماه 1384

باز تئاتر شهروتالار سایه و دیدن یه نمایش دیگه باتفاق میم و لام و میم. و باز ناامید شدن از یه کارگردان دیگه که این بار اسمش سهراب سلیمی بود وحاضر شده بود که میکائیل شهرستانی را با همون لباس و قیافه

... ادامه

27 دی ماه 1384

نمایش یک زن یک مرد به کارگردانی آزیتا حاجیان توسالن اصلی تئاتر شهر!! لقمه ای بزرگ از برشت برای کارگردانی بی تجربه!! نمایشی سرگیجه آور با دکورمسخره زمان طولانی وکسل کننده!!

... ادامه

1 دی ماه 1384

همیشه دلم می خواد بنویسم وهمیشه وقت برای نوشتن کم دارم. با اینکه وسواس زیادی در مورد نظراتی که از لحظه و احساس سرچشمه می

... ادامه

20 آذر ماه 1384

وبلاگ سکوت سرد را خوندم. سکوت سرد شاعره. يعنی احساسات شاعرانه داره ودر بيان کردن اونا بصورت شعر موفقه. ولی تو اين يکسالی که

... ادامه

17 آذر ماه 1384

می خواستم ۱۰ روز پيش بگم که رفتم سينما فرهنگ فيلم آلمانی روز نهم که خوشم اومد. بخاطر درگيری فلسفی که افسر اس اس کشيش لوگزامبرگی را بدان می کشيد. مرزهای ظريف خيانت به بشريت يا خدمت به آن. می توان با اين منطق دوباره وهزار باره به کل تاريخ نگاه کرد. شايد

... ادامه

7 آذر ماه 1384

از خانم لام ممنون که نظرشان را برايم نوشتند آقاي رهي سلام من هم به داشتن دوستاني مانند شما مفتخرم و خوشحالم از

... ادامه

25 آذرماه 1384

فتم نمایش تئاتر بی حیوان نوشته میشل ریب ترجمه شهلا حائری به کارگردانی محمد عزیزی و بازی داوود رشیدی رضا بابک لادن مستوفی و

... ادامه

29 آبان ماه 1384

دوست عزيزم آقای ميم که نامه اش به هفتاد ساله ها می زند ايميلی به من زده تا من مطابق با تبصره ۲ بند ۱۴ ماده وبلاگ نويسی مصوبه مورخ

... ادامه

26 آبان ماه 1384

دیشب در اوج کار وکمبود وقت و با هزار زحمت خودم را رسوندم به تئاتر شهر تا نمایش ملودی بارانی ....نوشته اکبر رادی به کارگردانی هادی مرزبان

... ادامه

23 آبان ماه 1384

ایران تهران خانه امان زندگی مان باورمان هویت مان واقعیت مان. واقعیتی که توخون وگوشت و پوست مونه و از آن گریزی نیست. وجود داره . هست. ما

... ادامه

22 آبان ماه 1384

استکهلم ! امروز ديگه روز آخره. ولی نمی خوام آخرين ديدارمون باشه. مثل هميشه آرزو می کنم دوباره من رو بخوای که بيام.همه فصل هايت را تجربه کردم.هم پاييزت زيبا بود و هم تابستانت دلنشين.زمستانت گرچه برای اهاليت سخت غمگين و سرد جلوه می کند ولی من يادم است که

... ادامه

20 آبان ماه 1384

يه صبح ديگه باز تو استکهلم. و باز در ميان تعجب اهالی شهر هوا آفتاب و دما بالای ۸درجه. ميگن کمتر سابقه داره که تا اين موقع از سال برف نياد.

... ادامه

16 آبان ماه 1384

يه صبح ديگه تو استکهلم. استکهلمی که هرگز از ديدن زيبائيش سير نميشم.من بطور عجيب و غريبی استکهلم را دوست دارم و خوشحالم که سوئد زندگی نمی کنم و می تونم توريست وار از نگاه کردن به اون لذت ببرم.

... ادامه

12 ابان ماه 1384

چه وحشتناکه وقتی به فارسی دسترسی نداشته باشی.من تا ديشب به مدت يکهفته فرانکفورت خونه دوستم بودم. اول اينکه کامپيوترش

... ادامه

11 آبان ماه 1384

چقدر تو اين اينترنت های پرسرعت نوشتن لذت بخشه! زمان بی انتها و هميشه آن لاين!

... ادامه

28 مهرماه 1384

چقدر دلشون می خواد حرف بزنند چقدر دوست دارند که بپرسند

... ادامه

24 مهرماه 1384

دوست عزيز اول اينکه چه خوبه اينجا وسط خيابون های اينترنت و جلو ی چشم همه وبی هيچ واهمه ای با هم گپ می زنيم! و چه خوب می بود که

... ادامه

18 مهرماه 1384

به هيچکس نگيد که من ديشب رفتم سينما ايران فيلم شکلات به کارگردانی افشين شرکت! ولی آقای فريد مصطفوی که بعنوان يه فيلمنامه نويس

... ادامه

8 مهرماه 1384

يه بيگانه آشنائی برايم اينطور نوشته است: سلام آشناي بيگانه مي‍خواهم يكي از اين روزها برايت بنويسم ...يعني دلم مي خواهد برايت بنويسم ولي شايد هم

... ادامه

5 مهر ماه 1384

سفر. ییلاقات رحیم آباد. بالای کلاچای ورودسر. تو کوهها. نزدیک ابرها.شب های کنار آتش. رقص های سبک توآسمان.مه همراه. سکوت شنیدنی.

... ادامه

28 شهریور ماه 1384

دوباره صبح زود. دوباره پنجره های باز وهوای ابری. دوباره وقتی برای نوشتن. دوباره لذت تدارک یک سفر. دوباره کلی هیجان وناشناخته های کشف کردنی.

... ادامه

26 شهریور ماه 1384

فیلم نوک برج از کیومرث پور احمد را دیدم. که میشه گفت فیلم هندی فارسی شماره 2 پوراحمد!

... ادامه

16 شهریور ماه 1384

کلاردشت سبک ترین هوایی که تا کنون تجربه کرده ام. لذت عمیقی بود.تماشای کوهستان.

... ادامه

5 شهریور ماه 1384

فیلم بید مجنون از مجید مجیدی را دیدم. موضوع فیلم بنظرم خیلی جالب بود ولی جای بسط وگسترش بیشتری داشت و می تونست خیلی عمیق تر

... ادامه

30 مرداد ماه 1384

انتظارات وبی توجهی های همیشگی زن گفت: تو منو اصلا دوست نداری مرد گفت: چرا دارم خیلی هم دوست دارم

... ادامه

27 مرداد ماه 1384

باز بی خوابی! شب ها ساعت یک می خوابم و ساعت 3 از خواب می پرم وهی تو رختخواب غلت می زنم

... ادامه

21 مرداد ماه 1384

دلم میخواد بنویسم ونمی دونم از کجا؟ تو مدتی که گذشت یه نمایشنامه از داریو فوایتالیائی به اسم صورتحساب پرداخت نمیشه با ترجمه جاهد جهانشاهی خوندم که خیلی بهم

... ادامه

13 مرداد ماه 1384

بی خوابی میاد سراغت. هی تو رختخواب غلت می زنی. در انتخاب بین پشه و گرما وکولر و بدن یخ کرده و پاهای ضعف کرده در می مانی.

... ادامه

31 تیر ماه 1384

در دوماهی که گذشت علاوه بر گشت و گذار توخبرها و مقاله های ا ینترنتی کلی کتاب خوندم و فیلم دیدم که می خواستم در باره خیلی از اونها مفصل بنویسم که متاسفانه فرصت نشد وفکر میکنم که مطلب در مورد خوندنی ها

... ادامه

18 تیرماه 1384

می خوام چشم هامو ببندم و به چیزهای خوب فکرکنم 12 روز را در دنیای دیگری سپری کردم.منظورم چند روز قبل از انتخابات و 2 روز بعد ازانتخاباته.

... ادامه

3 تیر ماه 1384

کی می گه دیگه امکان به عقب برگشتن نیست؟ این دوهفته اونقدر از سیاست وانتخابات حرف و مقاله بود که نمی شد بکناری بنشینی وبی تفاوت باشی

... ادامه

30 خرداد ماه 1384

من در دور دوم انتخابات هم شرکت می کنم 1-آرمان خواهی و داشتن جهان بینی به معنی هدفی توی زندگی که برآمده از اندیشه و تجربه باشد بخودی خود نه تنها بد نیست بلکه آرامش دهنده هم هست. ولی آرمان

... ادامه

25 خرداد ماه 1384

رای ندادن هیچ مفهوم و نتیجه مثبتی برای پیشرفت دمکراسی در ایران ندارد رای دادن به معین حداقل نتیجه اش در کوتاه مدت حفظ امکانات کنونی ست که نتیجه برآمده از دوم خرداد است.

... ادامه

23 خرداد ماه 1384

من تو انتخابات شرکت می کنم مهر خوردن یا نخوردن شناسنامه نه ننگ است نه افتخار تحمل شنیدن و دیدن برنامه های آقای معین به هر دلیلی که باشد نشانه سیاست داشتن است و به همان اندازه شرکت نکردن

... ادامه

17 خرداد ماه 1384

اینارو می نویسم که دیگه هی بیانشون نکنم ! شاید شما روناراحت کنه ولی یه کم ناراحت شدن هم شاید برامون لازم باشه وهوش وحواسمون روجمع کنه...اصلا تواین جامعه چه خبره؟

... ادامه

8 خرداد ماه 1384

حافظه تاريخی من خودم آدم کم حافظه ايم. نه اينکه از اول اينطور بوده باشم. بلکه حاصل فراموشی های خودخواسته پی در پی ست که تو مقاطع مختلف زندگی راه حل های اجباری

... ادامه

5 خرداد ماه 1384

یکی دیگر از دست آوردهای رفتن من به نمایشگاه کتاب خریدن کتاب هنوز در سفرم بود. کتابی به کوشش پریدخت سپهری شامل شعرها و یادداشت های منتشر نشده از سهراب سپهری همراه با صفحه آرایی فرشید

... ادامه

1 خرداد ماه 1384

مجموعه داستان با گارد باز حسین سناپور را خوندم. هفتاد درصد داستان هایش جالب بودند. خود داستان با گارد باز هم خاص بود. و بطور کلی مجموعه بسیار متنوعی بود که حکایت از نگرش نویسنده

... ادامه

28 اردیبهشت ماه 1384

چقدر دلم میخواد همه چیز رو در مورد خودم بنویسم. چقدر دلم می خواد از تاریخ تولدم بگم وبعد از کودکی هام حرف بزنم چقدر دلم می خواد بگم که اولین بار کی عاشق شدم و سرانجامش چی شد

... ادامه

22 اردیبهشت ماه 1384

نگاهت پر شده از اشتياق شاد ترين دختر جهان شده ای تو همه وجودت خوشحالی داره موج ميزنه

... ادامه

18 اردیبهشت ماه 1384

فيلم u-turn از اليور استون با بازی شون پن را ديدم. حداقل لذتی که ميشه از فيلم های کارگردان های مطرح هاليوودی برد بازی های خوبه! فيلم طنز خاص و استثنائی هم داشت

... ادامه

13 اردیبهشت ماه 1384

ساعت يک نيمه شب خوابيدم. کتاب مجموعه داستان مرجان شير محمدی را می خوندم.پر بود از بی دقتی در دستور زبان و کاربرد غلط افعال بويژه از لحاظ زمانی

... ادامه

8 اردیبهشت ماه 1384

قسمت هفتم - سفر هند پونا معبد اوشو گوآ بعد از اینکه ما را بخاطر 5 دقیقه دیرکردی که پیشتر گفتم به سالن مدیتیشن مذبور راه ندادند رفتیم یه گشت تو محوطه معبد که در واقع شیبه یه پارک جنگلی بود.

... ادامه

2 اردیبهشت 1384

قسمت ششم- سفر هند پونا معبد اوشو گوآ می خوام هرچی گفتنی که الان یادم بیاد بگم و این انشاء رودیگه تموم کنم! 2 روز بعد با اصرار دوست سمجمون که همیشه تو انجام خواسته هاش خیلی پیگیره یه موتور وسبا گازی

... ادامه

31 فروردین ماه 1384

قسمت پنجم- سفر هند پونا معبد اوشو گوآ از ویلای ما تا ساحل حدود 300 متر بود. و این مسیر ابتدا کوچه ای بود که دو طرف آنرا بوتیک ها و رستوران ها اشغال کرده بودند و بعد فضای خالی ماسه ای با بامبو ها و چوب های فرورفته در ماسه

... ادامه

21 فروردین ماه 1384

قسمت چهارم- سفر هند پونا معبد اوشو گوآ اينقدر اين انشاء طولانی شدکه ديگه ممکنه فراموشی من قاطی اش بشه! خلاصه اتوبوس جلوی يه رستوران توقف کرد. يه رستوران خيلی بزرگ با يه کتابچه ليست غذای های گياهی

... ادامه

18 فروردین ماه 1384

قسمت سوم- سفر هند پونا معبد اوشو گوآ پسر متصدی آژانس پس از کلی تلاش برامون بلیط گوآ گرفت. گفت 450 روپیه!

... ادامه

16 فروردین ماه 1384

قسمت دوم - سفر هند پونا معبد اوشو گوآ غلط یا درست توذهنمون جا افتاده بود که برای هر کورس باید 20 روپیه به راننده ریکشا پرداخت. و صبح سه شنبه ریکشایی گرفتیم که ما را به جاهای دیدنی شهر ببرد.

... ادامه

13 فروردین ماه 1384

قسمت اول سفر هند پونا معبد اوشو گوآ بلیطی به مبلغ 331هزارتومان از ایران ایر به مقصد بمبئی خریدیم و سپس با ارائه بلیط ok شده در عرض 48 ساعت ویزای یکماه اعتبار 40 هزار تومانی هندوستان را گرفتیم!

... ادامه

18 دی ماه 1373

آسمان آبی ، هوای پاک ، خانه های ساده روستایی ، رودخانه آرام و سرد ؛ تپه های بی ادعا !! کوههای کوتاه و همطراز و چشم انداز دور دوست داشتن! روزهای خوب زندگی ...خوشبختی تمام..احساس سبکی و راحت و بی هیچ دغدغه برای زیستن...نگاهی دیگر......

... ادامه

30 فروردین ماه 1364

خود را از اندیشه ای کور و بسته آزاد کردم.فکری که به غلط و بدلیل احساس های جوانی مرا به راهی کور می کشاند.و همه نیروهای درونی مرا بسته بود......

... ادامه