ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

9 شهریورماه 1392

امروز ساعت هفت نشده   بود که بیدارشدم و رفتم استخر. بعدصبحانه و شروع به کارتاظهر که مثهرجمع دیگه نوشا بیاد و بریم قدم بزنیم. نوشیدنی های لازم را هم برداشته بودیم و حسابی تو اون هوای بعد از باران قدم زدیم. بعد خانه و سالاد و لازانیا و یه کم گپ دیگه. ساعت ازپنج گذشته بود که نوشا رفت و من هم یه ساعتی یا بیشتر خوابیدم و کمی کسل بیدار شدم. یه مقدار تو اینترنت و روزنامه خونی و یوتوب بعد دوباره زدم بیرون کنار ساحل.

وقتی داخل ساختمان شدم  آدل را دیدم و سلام و عیلک همون و که دلش میخواست دعوتش کنم بیاد آپارتمان را ببینه همان. البته من هم کنجکاو بودم که از او بشنوم. 

این آدل یه زن نقاش کانادایه که خیلی ها میشناسنش و همیشه رفتارعجیب و غریب داره. ولی با این حال با همه حرف نمیزنه. خیلی وقت ها تو سالن ورودی ساختمونه و بعضی نقاشی هایش ار میگذاره زیر شیشه. و برام حرف میزنه از کارهاش و اینکه کجا و چرا فلان تابلو را کشیده. امروز یه نیم ساعتی اومد داخل و نشست و حرف زد. پدرش در شصت سالگی مرده و مادرش هم چند سالی که فوت کرده. تنها خواهرش تو اتاوا زندگی می کنه و با تنها برادرش هم هیچ ارتباطی نداره. میگه من تو کبک بدنیا اومدم و اصلیت ما هم ازمونتراله. مادرم خیلی سخت گیر بود و میگفت فقط باید پیانوبزنی نقاشی بکشی و کتاب بخونی. ما حق بازی نداشتیم. بزرگترهم که شدم بردرم می گفت حق رفتن به هیچ دانسینگی را نداری !‌اگر ببینمت تو بار یا دانسینگ هستی میا از موهات میگیرم میارمت خونه!!  بله تو کانادا مونترال و تو خونواده ای که اصل و نصب شان یرسه به فرانسه اینطوری بوده برادره. آدل تعریف کرد که اولین دوست پسرش به اسکی خیلی علاقه داشت و از او میخواست که باهاش بره اسکی.میگه خودش یادم می داد . اسکی هم کردم ولی نمی خواستم دست و پام بشکنه. میخواستم نقاشی کنم! دومین دوست پسرش هم به تنیس علاقه داشته و باهاش میرفته تنیس که دوست نداشته!‌ و دوست پسر دیگه خلبان این هواپیماهای دریایی بوده و اورا با خودش تو سفرهای دو رونکور میبرده. که خیلی هیجان انگیز بوده تا اینکه بکروز تو هوا از او میخواد که فرمان هواپیما را بگیره و هدایت کنه. و آدل خیلی میترسیده و از اینکار خودداری میکرده و بعد از پیاده شدن پسره برا ی همیشه ترکش میکنه!

به آدل گفتم کمی آهسته تر حرف بزنه چون بیانکا شاید تو اتاقش خواب باشه. گفت بریم بیرون دم ساحل قدم بزنیم. اول میخواست فقط تو روشنایی و بالای ساحل تو خیابون باشه ولی بعد اومد تو ساحل. حرف زدن ادامه داشت و گفت که 26 ساله تو این ساختمون زندگی می کنه و اجاره اش با 450 دلار شروع شده. ولی پیرزنی هست که 95 سالشه و چهل ساله که تو این ساختمونه و با 150 دلار شروع کرده. از همون زمان افتتاح ساختمون.  تو همین حین کیوان زنگ زده بود و جواب نداده بودم. بعد گفتم میبخشی من یه زنگ به دوستم بزنم. همینطور که با کیوان صحبت میکردم آدل یهو پرید سمت خیابون و دویدن به سمت خانه!! صدا زدم آدل چی شد ؟ گفت اسم من رو تو خیابون صدا نزن!  و بعد همونطور که میدوید گفت من نمیخوام ادر لنگوئیج بشنوم!!