ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

10 مهرماه 1392

خب باز هم قصه را ادامه میدهم برای تو که هر قصه گو و قصه نگویی را تحریک میکنی به نوشتن!

دیشب مثل همیشه تنیا حدودهای ده شب زنگ زد که بیا ‍پایین کمی گپ بزنیم و سیگار هرشب را روشن کنم. زیر بارون رفتیم بیرون با یه نوشیدنی کوچک که زیربارون حتما مزه اش فرق میکرد!

من میبایست قصه ماساژ را تعریف میکردم و او هم قصه شام با آقای ش!

تنیا با آقای ش رفته بود به یه رستوران روسی. آقای ش خواسته بود یه درینک قوی سفارش بده که تنیا یه نوشابه ای که باری آقای ش ناشناخته بود گرفته بود تا هوشیار باقی بمونه! بعد شام آقای ش گفته بود که برویم خانه من و تنیا گفته بود میام ولی فکرنکن که بتونی با من س ک س داشته باشی!! آقای ش گفته بود نه میخوام با هم گپ بزنیم! تنیا  گفته بود باشه و از همونجا شروع کرده بود سوال کردن که برنامه ات برای زندگی چیه و تا کنون ازدواج کردی یا نه که آقای ش جریان دو خواستگاری و یه جورهایی نامزدی های طولانی اش و سکه ها را تعریف کرده بود. تنیا میگفت تا من کمی همدردی کردم دیدم که داره بیشتر خودش رو میچسبونه به من!‌ فاصله ای گرفتم و گفتم اگر میخواهی دوستی مرا داشته باشی باید به فضای من احترام بگذاری. من آدمی نیستم که تا دوست نداشته باشم با کسی بخوابم و ضمن اینکه برای من پروسه شناخت طولانیه و شخصیت مهم تر از قیافه و پوله! أقای ش کمی خودش رو جمع و جور کرده بودولی دوباره که تنیا مهربانتر شده بود اقای ش پیشنهاد ماساژ داده و تنیا هم گفته باشه!! و اقای ش باز تو امتحان رفوزه شده بود و دستانش را به سمت مناطق ممنوعه سر داده بود! تینا چشمش که به چشمان اقای ش و لرزش دستانش افتاده بود تصمیم گرفته بود که سریعا خداحافظی کند و بزند بیرون و بخودش قول داده بود که دیگر پا به خانه ش نکذارد! تعریف کرد که آقای ش بهش گفته بود میتونند چند روز بروند ویسلر و تویه هتل خوب خوش بگذرانند! به تینا گفتم با این رد پیشنهادی که کردی احتمالا قیمتت بالاتر رفته و سفر کوبا یا مکزیک بهت پیشنهاد خواهد شد! اگر ایران بودی بجای ویسلر که مثل اصفهان رفتن میمونه به دبی یا ترکیه  دعوت میشدی!

یادم رفت که بگویم تنیا از آقای ش پرسیده بود دوست دختری زنی چیزی دارد که جواب شنیده بود نه!!!

با وجود خیانت سه جانبه آقای ش به فرنگیس و تنیا و من! باوردارم اون ترس همه بخاطر پول با او خواسته اند ازدواج کنند مثل یه مریضی اورا از حس دوست داشته شدن واقعی محروم کرده . وقتی عکس ها و ویدیوهای دختری را که مادرش بخاطر ۱۰۰۰ سکه نامزدی دوساله را بهم زده بود دیده بودم  به آقای ش گفته بودم ولی اون دختر تو را دوست داشته! آقای ش چند بار پرسیده بود راست میگی گفته بودم بله از حرکات و چشم ها ش معلومه که به اندازه لازم و کافی دوستت داشته ! آقای ش به فکر فرو رفته بود و گفته بود اره همه اش تقصیرمادر دختربوده! وگرنه اون دختر بامن سر هفتصد و پنجاه به توافق رسیده بود! فکر کردم ولی حتما مادراون دختر هرگز از دوست داشتن و عشق  با دخترش حرفی نزده بود.

نه قضاوت کردن آقای ش و همه دختران منسوبه در قصه هایش کار اسانی نیست!