ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

12 ابان ماه 1384

چه وحشتناکه وقتی به فارسی دسترسی نداشته باشی.من تا ديشب به مدت يکهفته فرانکفورت خونه دوستم بودم. اول اينکه کامپيوترش مکينتاش بود و قديمی و به اينترنت هم وصل نميشد. و بعد از چند ساعت سروکله زدن با زبان آلمانی که نمی دونستم و شباهت سازی بعضی از حرف های اون با انگليسی به برخی از مطالب پی بردم. مشکل دوم سيستم اپل بود که من هيچ اطلاعی از آن نداشتم.

 خلاصه اينترنت را وصل کردم و تازه مشکل اصلی شد زبان فارسی که هيچ کاری نمی توانستم برايش بکنم. مجبور بودم همه ايميل ها و وبلاگ هاو مطالب فارسی را به شکل علامت سوالی ببينم که حل شدنی نبود. عجب معتادی شده ايم. و چه سخت قطع ارتباط شدن با زبان مادری.

دوست داشتم اولين برخورد و نظر احساسيم را از محيط بنويسم که نشد. فهميدم که استکهلم را از فرانکفورت بيشتر دوست دارم. و حس و مشاهده من حکايت از منظم تر بودن پاکيزه تر بودن و مدرن تر بودن استکهلم داشت. با اينکه بطور کلی استکهلم و مردم و طبيعتش همگی حالت سردی را به آدم منتقل می کنند ولی سکوتش برايم دوست داشتنی تره! البته بعنوان يک توريست و نه يه شهروند!

تو شب هايی که کنار رودخونه قدم می زدم و يا در هياهوی مرکز شهر می گشتم اين حس توی من بود که اون دسته از مشکلاتی که از جنس روزمره نيستند مشکلاتی هستند که همه جا وجود دارند فقط ممکنه شکل شان در وهله اول نتونه محتوی شون رو به ما بشناسونه. منظورم تمام فاصله ها و ادا اطوارهای طبقاتی تا خصوصيات روشنفکرانه و تفاوت های آدم های عادی و خاص و ريز و درشتی خصائل فردی که تو کلمات محبت و عشق و حسادت و خوش قلبی و بدطينتی و رقابت و سادگی و پيچيدگی و..... جلوه می کنند و تفاوت ها را شکل می دهند. هست.

می خوام بگم مشکلات درونی با نقل مکان کردن به يه شهر و يا يه کشور و يا يه فرهنگ و تمدن ديگه لزوما حل شدنی نيستندکه هر جای دنيا که بری باز هم درون تو هستند و باصطلاح با تو سفر می کنند. اون نگاه ما به زندگيست که اگه عوض بشه می تونه حلال باشه. تجربه من ميگه مشکلات اساسی فقط ممکنه در مکان ها و زمان های متفاوت شکل تازه ای پيدا کنند وگرنه اگه خوب نگاه کنيم محتوی شون همونه که بوده.

می خوام بگم جنس و ريشه مسائل درون را بايد شناخت و فلسفه وار با آن روبرو شد . باهاش نزديکی کرد و به تعادل تازه ای رسيد. احساسم اينه که هميشه و هميشه نياز به برهم زدن تعادل فعلی و دستيابی به تعادلی در سطح ديگر دارم. بله در سطحی متفاوت ونه حتما بالاتر!

از استکهلم که می رفتم کله سحر بود و سرمائی سخت و دلنشين که مجبورم کرده بود خود را واقعا در شال و کلاه و دستکش و کاپشن گرم بپيچم و صبح ساعت يازده که وارد فرانکفورت شدم د رحد لخت شدن مجبور مقابله لذتبخش با خورشيد شدم. يکی از اون اجبارهای لطيف و دوست داشتنی زندگی.

و هميشه و همه جا و هرلحظه که احساس خوشبختی و سرمستی و سبکی به من دست ميده واقعا با تمام وجود آرزو می کنم که ديگران هم حسی چون من داشته باشند. کاش می تونستم همه دوستان رو شريک کنم.

مثل هميشه غلط های املائی و انشائی به من ربطی نداره. چشم هامو می بندم و همينطوری می فرستمشون روی آنتن!