ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

15 خرداد ماه 1392

هنوز مطالبی که دیروز صحبت کردم تو مغزم بود و به راه خودش ادامه میداد وقتی که شنا میکردم. بعد یه هفته دیشب به فیس بوک هم سری زده بودم و دیده بودم که همچنان همون تحلیل ها و دیدگاهها و اگر هم کسی طوردیگری به قضیه نگاه کرده بود با طوفانی از احساسات انقلابی و سازش ناپذیر روبرو شده بود. داشتم فکر می کردم که اونقدر دشمنی و کینه و  آرزوی قدرت زیاده که منافع و آسایش مردمی که می خواهند فقط زندگی کنند در نهایت هیچ محسوب میشه و فقط  در تنش با طرف مقابل از نام و منافع مردم و اگر لازم باشه از جان مردم استفاده میکنند. هزار شاهد میتوان آورد که اگر رقیب کار بنفع مردم به هردلیل انجام بده چون دشمن محسوب میشه همون عمل هم محکومه و هزار تا دلیل دیگه داشته و داره! و هرگز شادی نمی کنند از آسایشی که نصیب مردم بشه ولی به دست رقیب!‌ اگر مسئله پیشرفت و بهبود اوضاع زندگی مردم باشه و با دیدی انسانی و سازنده نگاه بشه چرا باید حتما قدرت دست تو باشه که این همه خوبی را انجام دهی!! این حرفا که میزنم اصلا مربوط به یه طرف بد و یه طرف خوب نیست. این شامل همه میشه. همه ای که همیشه وقتی به فکر منافع دیگرانی که مردم محسوب میشوند می افتند که منافع و قدرت خودشان دچار مشکل شده باشه. استفاده از احساسات و سادکی ها و نیز در تنگنای زندگی کرفتن های مردم برای وارد آوردن فشار به حریف!‌  این فضا ها باید عوض شه این فضاهائی که به غلط میگویند مربوط به سی و چند سال گذشته بوده فقط باید عوض شه. این فضاها که از زمان زندگی نوین که د رکشورما به کمتر از صدسال میرسه  بوده باید عوض بشه. این فضاها که بخوبی قصه هاشون رو میشه از تو تاریخمون در آورد باید عوض شه.

 کاش این اندیشه که دشمنی وجود نداره بلکه ضعفی هست که باید دلسوزانه  و مادرانه  و پدرانه برطرف بشه حاکم برفرهنگ و روابط میشد. حقیقت نزد یه دسته و یک طرف ماجرا نیست. باید باور کرد و انتظار داشت که قسمتی حتی اگر کمترهم در طرف مقابل هست که باید فرصت شنیده شدن و دیده شدن آنرا به خود داد. داشتم فکر می کردم یکی از وحشتناک ترین اتفاقات این بوده که کلمات به اسارت گروهها در آمده اند!  کلماتی که در صورت آزاد بودنشان به همه تعلق دارند! تنها کلمات مثبت و مترقی را نمی گویم حتی آن کلمات منفی و مرتجع که فقط به طرف مقابل که دشمن نامیده میشه متعلقه!!

دیروز صبح مارک دوباره با چهره ای روانی که درفیلم های ترسناک هالیوودی میشه دید گفت بهم اسنیف می کنی؟ که سرش دادزدم که بس کن دیگه. اگر تکرار کنی از همین امروز دیگه نمیتونی اینجا باشی!‌گفت اون وقت برات مشکل پیش میاد!  گفتم این حرفت می دونی جرم محسوب میشه و من میتونم همین الان به پلیس زنگ بزنم! کمی ادامه داد و بعد ساکت شد. و بعد چددقیهق گفت که معذرت میخواد و هم من آدم خوبی هستم و هم اون هیچوقت به کسی آزاری نرسونده. 

گفتم که دیروز کلیدش را گم کرده بود و من باهاش هماهنگ میکردم که وقتی میاد تو خونه باشم و در را برویش باز کنم. دیشب حدود های ساعت ده برگشت کمی شوخی کرد و رفت تو اتاقش. و بعد نیم ساعت باحالت روانی پرید بیرون که آیا بر اون اسنیف کرده ام یا نه. چهره اش خیلی عجیب شده بود. حالت یه حمله عصبی و روانی. یه داد زدم سرش و بعد یهو آرامتر گفتم مارک آرام باش تو دوست من هستی. من خوبی تو را میخواهم. بعد تند تند گفت ببخشید ببخشید. پدرم تا دو دقیقه دیگه قرار بهم تلفن کنه برام دعا کنه که این فکرها از سرم بره! آروم میشم!  

حس دوگانه و عجیبی تو من در گرفت و نتوانستم منقلب نشوم. آرامشم بهم خورده بود. احساس سنگینی تو قفسه سینه داشتم. نتونسته بودم خودم را کنترل کنم. برام مسجل شده بود که بیماره و باید تحت مراقبت قرار بگیره و من نباید در تشدید اون دخیل باشم. تصمیم گرفتم یه جوری تلفن پدرش را بگیرم و بگویم که پسرشان را نباید ول کنند تو جامعه و نیاز داره که تحت مراقبت باشه.

صبح مدیران داخلی ساختمان که در حقیقت زن و شوهر مسنی هستند برای بازدید های سالانه کمبود و تعمیرات مورد نیاز ساختمون اومدند تو آپارتمان من و وقتی قضه ها را شنیدند گفتند رهی ما خیلی نگران تو هستیم تو زیادی صبور هستی. و وظیفه تو نیست که از او نگهداری کنی. مگر تو دکتری!  ممکنه به تو آسیب بزنه.این وظیفه پدرو مادرش هست نه تو. ما میریم یه اخطار برات مینویسیم که بهش نشون بدهی که بدونه تقصیر تو نیست و مدیریت ساختمون نمی خواد که او اینجا باشه. یه مهلت هم توش میگذاریم. دوباره باهم تاکید کردن که مراقب باش و اجازه نده بیش از این اینجا بمونه. گفتم دوهفته هست که بهش گفته ام و اینروزها دنبال جا میگرده. گفتند به هرحال باید بره.

حالا که اوضاع مارک را کاملا میدونم رفتار آگاهانه ترو کنترل کننده تری را  در پیش خواهم گرفت این چند روزه. جای نگرانی نیست. از پسش برمیآیم! از پس خیلی مسائل تا به حال برآمده ام! برای مارک و خودم آرزو می کنم که یه سویت تکنفره گیر بیاره و بره.