ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

5 تیرماه 1386

باز یکشنبه بود و کوه و نوشا و ویکتور و فرزاد و الن و اباس! و باز برف بود و لذت و سرخوردن و هوای خوب و کلی زندگی.

چرا باید ناراحت باشم که در امتحان ورودی زبان ‌‌BCITقبول نشدم که از اولش هم می تونست مشخص باشه! با زبان آپر اینترمدیت که نمیشه رفت زبان BCIT را شروع کرد! درسته که از اونجا خوشم اومده بود ولی خب نشد حالا یه جای دیگه و خوندن زبان و یه سرگرمی دیگه! نمی دونم چرا هیچوقت تو زندگی ام اگه خواستم درس بخونم برا اون نبوده که فکر کنم باهاش پول بیشتر در میارم! نه دوست داشته ام!‌برام یه زندگی به شکل دیگه ای بوده.

حالا فعلا باید زبان بخونم.تو این زبان خوندن بیشتر از همیشه به اثرات مخرب بد خط بودن پی بردم!‌ اینجا اصلا شوخی ندارند وقتی با حرف بزرگ و یه سانت اینطرفتر باید جمله ات را شروع کنی! همینطوری هم نمیشه مثل نقل و نبات ویرگول و علامت تعجب و...تو نوشته ات مصرف کنی! برای هرکدوم باید جواب پس بدی! و تازه اون ویرگول هائی را هم که فراموش کرده ای یا نمی دانستی که باید بگذاری از دستت شکایت می کنند و آخرش رایتینگت که همون انشاء ات باشه و نامه نویسی ها میشه یه عددی در حد ۹و ۱۰!!

این زندگی میلیونها و میلیاردها کوچه و پس کوچه و خیابون و وبزرگراه داره که همیشه میشه یه راه دیگه شو امتحان کرد! از همینش خوشم میاد!‌و همینه که هیچگاه نا امید نمیشم از زنده گی کردن و لذت بردن. در هر لحظه و مکانی که وجود داشته باشم اظهار خوشحالی می کنم که در اون یکی دیگه نیستم! و نه اینکه کاش تو اون یکی بودم!

قدیم ها و البته حالا هم میگن قسمت بود حتما توش حکمتی بود یا هست یا خواهد بودو.....ومن میگم خب همینه که الان هست!‌و همین یه خصوصیاتی داره که اونایه دیگه ندارن!‌ من باید یه کیفی با همین بکنم که با  همون نمیشه! تا مجاب شم بله اگر تو وضع همون بودم الان این همین و این لذت رو نداشتم!

راستی اون Dover تو Denman چه جای خوبیه! چقدر کیف می کنیم اونجا. چقدر شنبه شب حال کردیم اونجا. و چقدر باز میشه رفت Dover و چقدر همیشه میشه همه جای دنیا یه Dover برای خود داشت. مثل همون کافه قاسم  که تو درکه داشتیم مثل اون تپه تو استکهلم که مال ما بود. یا اون کافه تو میدون روستای آهار  و امامزاده شکراب و آبشار و....همیشه یه جایی میتونه مال خود خودمون باشه اون زمانی که باهاش حال می کنیم و حسابی حس خودمونی باهاش داریم. مثل همه شعرهائی که تاکنون خونده ایم و ازشون لذت بردیم. همه شون اون لحظه مال ما بودند. خودمون سروده بودیمش. همه اون فیلم ها و تئاترها و نقاشی ها و...که از دیدنشون یه عالمه لذت بردیم مال ما بودن. همه شون رو ما ساخته بودیم و ما طرح زده بودیم. می خوام بگم همه لذت های من هم مال شما. حتی اگه شریکم نکنید تو لذت بردن هاتون!

این هم از این!

پسر با این زبان انگلیسی بیش از این ها رفیق شو تا زودتر بتونی از پسش بربیای!چقدر بهت گفتن زبون بخون گوش نکردی! چقدر بهت گفتن جملات را شمرده و درست ادا کن و گفتی من منظورم را میرسونم! اخه آدم حسابی منظور رو با دست و پا و ابه ابه هم که میشد رسوند! حالا یه جائی گیر کردی که نه جزو بی زبون ها هستی نه زبون بلدها! حالا هر اشکال رفتاری و حرکاتی و شخصیتی هم که داشتی اینجا تو یادگرفتن هات و پیشرفت کردن ها و نکردن ها خودشون رو نشون میدن! مثلا این عجول بودن! تند تند حرف زدن! خب به مردم گوش نکردن و جلوجلو حدس زدن که من می دونم چی می خوان بگن! خب همینه دیگه! همین میشه که دیدی و می بینی!