ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

31 تیر ماه 1385

نارنج  تو مطلب چهارشنبه اش تحت عنوان باز بايد بريم ثبت احوال از یه حس خالی شده و یه بلوغ مبهمی که میاد همه وجود آدمی رو میگیره و آدم را از همه سرگرمی و دلخوشی های که باهاشون زندگی می کرده تهی می کنه حرف می زنه و میگه لابد قلبم دیگه بهم کاری نداره/لابد عقلم داره راهم می بره

 وادامه میده که

یه تیکه از تن آدم یه روز کنده می شه می افته.

 و اینطور این حس رو توصیف می کنه که انگار

یه تیکه از روح آدم دیگه باکره نیست / بهش تجاوز شده. /روزکار از اون ساختمون نیمه سازه در اومده مثل یه گرگ گرسنه بی سیرت یه گوشه خلوت آدمو گیر آورده،   

تاکید می کنم روی کلمه روزگار که به یه گرگ گرسنه تشبیه شده.

می خوام بگم که وقتی نظرات نوشته شده بر این صفحه رو می خونم می بینم که دیگرانی هم هستند که یه جور دیگه می خونند و یه جور دیگه می فهمند و ..

یکی می گه که سیروس راست گفته بود که ماتیک و بکارت و یوگا مثل چرک کف دست میمونن یکی دیگه میگه اگه طالب سکس هستی من هستم و دیگری می نویسه

خدا شفات بده...برا همين اينقدر روحت بيماره ؟يه عمله بت تجاوز کرده ! و دیگری میگه با ثبت مجدد درست مي‌شه؟ نه تو بگو، درست مي‌شه؟ اوني كه مياد آدم رو emotionally fucked-up مي‌كنه رو مي‌شه چشم هم گذاشت نديدش كرد، كه نيست؟ كه بعدم پيچ و تابي به خودش بده و بگه حالا كه آسمون نيومده زمين، اشتباه شده! شده تا به حال «اشتباهي» بهت تجاوز بشه؟

 

 

می خواستم بگم  اصلا ناراحت نباشیم که چرا فهمیده نمی شیم خلاصه یه کسی یا کسانی پیدا می شند که ما را بفهمند و حس مشترکی را به ما ترزیق کنند و از بار ما بکاهند و سبک مان کنند مثل اونی که نوشته ازون حرفايی بود که فقط بايد شنيد و بش فکر کرد و هيچ نگفت... یا مثل اونی که نوشته دلم برای خودم و اين يه روزه ء عمرم که اين نوشته نوشته شده بوده و اینجا بوده و من نخوندمش سوخت

و می خوام بگم من اسم این نوشته نارنج را برا خودم گذاشتم یه تیکه از روح آدم دیگه باکره نیست.