ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

15 اسفند ماه 1383

طالب زير را بابک برايم فرستاد که من بدون اجازه او اينجا می آورم! چون وقتی هيجان زده ميشوم اجازه مجازه حاليم نميشه!!!!!!!!!!!!!

بابک متينی شاعريه که من خيلی دوستش دارم!‌ يعنی عاشقشم! بله تا اين حد!

 

چندی پیش در «یاهو دات کام» اسم شیرین نشاط را جست‌وجو  می‌کردم برای پیدا کردن یکی از عکس‌های‌اش. جالب این که در میان صفحه‌هایی که لیست کرد، اسم صفحه‌ی سبکی هم بود. به آن‌جا سر زدم و شروع کردم مطلب‌های جدیدش را خواندن و بعد رسیدم به نوشته‌هایی که از صفحه‌ی سکوت سرد آورده بود. برای‌ام جالب بود. در این نوشته‌ها شعر زیر را دیدم:

مرا باز گردان

مرا اي به پايان رسانيده

- آغاز گردان !

به نظرم خیلی آشنا آمد. یادم آمد که من نیز چنین چیزی را خیلی سال پیش گفته بودم و درست در همین سه خط. به هر حال گذشت تا دیشب که خوابم نمی‌برد و حس غریب دلتنگی هم با من خواست شب‌زنده‌داری کند... رفتم سراغ دفترهای قدیمی جلد سیاه شعرها و آوردم‌شان به رخت‌خواب. همینطور ورق می‌زدم و می‌خواندم و خیلی از تصویرها، زنده یا مرده، مثل سایه‌ها به جنبش درمی‌آمدند و حسی غریب‌تر از رهاشده‌گی در تهی ایجاد می‌کردند... در تاریک‌جایی خوفناک که زمانی تخم لق هستی در آن شکسته شد... ناگهان به شعر زیر برخوردم. شعری سه مصرعی که در یک صفحه نوشته شده بود. که تاریخ نداشت. اما شعرهای قبل و بعد این شعر که در دفتر ثبت شده بود، تاریخ  ۱۹۹۴ را داشتند. به هر حال شعر این بود:

راه پایان شد

به خانه‌ام گردان باز

                  شروع‌ام کن!

یعنی درست در سه مصرع. تفاوت این دو اما این‌جاست که من فکر نمی‌کنم کسی بتواند به تنهایی و بدون کمک آن دیگری، او را به پایان برساند. در واقع مسئله اصلی به پایان رسیدن راه است. همین. یک گزارشی ساده اما هراس‌آور... مسئله اصلی برگشتن به «خانه» است، جایی که آدمی به آن احساس مالکیت و تعلق دارد که معنی امنیت و آرامش می‌دهد، بی‌هیچ‌گونه تفسیر‌های اضافی دیگر که فکر را بخواهد در پی جستن مقصری و یا دلیلی برای «راه» و «پایان» و «رسیدن»و ... بفرستد.

 

خب حالا که حرف شعر به میان آمد، شعری بخوانم از سال‌های باز هم دور:

 

داربستی برپا می‌کنی

با الوار واژه‌ها و تراشه‌ها

تا در نگاه

         معنا

از این ستون به آن

بگردد

رنگ بگیرد و

            ببازد

 

داربستی

         در باد

 

و این هم شعری دیگر به تاریخ ژانویه ۱۹۹۷

 

در هوای تو

که پُر می‌شوم

                 در این هجوم خالی از هر سوی

جهان از قرار

           چیده می‌شود تا شعر و

دیگر انگارم نیست

 

و من

در میان واژه‌گان شسته شده در سکوت

                                              می‌خوابم

بابک متینی