اما من دلم فراموشی میخواهد
یک فراموشی خیلی خیلی خیلی طولانی
یک فراموشی خیلی خیلی خیلی طولانی
دیدن هر بامداد اتفاق ساده ای نیست
خوش آیند است و تکرار ناپذیر
گنجشک ها بیخودی شلوغش نمیکنند
گنجشک ها بیخودی شلوغش نمیکنند
اینها را پری سا نوشته. او واقعا یه شاعره. چون حرف زدن و نظر دادنش هم شاعرانه ست. من هر دو متنی را که او نوشته دوست دارم و درواقع از خواندن و حس شان لذت میبرم. انگار گپی خوشایند و طولانی داشته ام با دوستس خیلی قدیم و آشنا . آشنا به همه حس ها و نگاههای من.
اینجا وبلاگ اوست. شعر هایش جدای از همه حرف ها و نظرات تکنیکی شعر هستند. خیال ها و کلمات پراحساس و زنده ای هستتند که به دل مینشینند و درک میشوند.
برایت آرزوی نماندن و رفتن و رفتن همیشگی می کنم پری سا.
یه هفته ای میشه که ونکوور در مه قرار داره. حداقل جائی که من زندگی می کنم کنار اقیانوس. و من اصلا نمیخواهم مه را بخصوص در شب که با نورها قاطی میشه را از دست بدهم. امشب هم مثل دیشب رفتیم هی قدم زدیم کنار ساحل زیر چتر مه و نور های اینجا و اونجا و مهتاب که حضورش همه جا حس میشد. و اضافه کنم صدای آرام موج و سکوت طبیعی شب.
خیلی کیف کردم. خیلی احساس خوشبختی بهم دست داد. خیلی زندگی را دوست داشتم . و خیلی از اینکه خیلی چیزها را ندارم و سبک هستم لذت بردم! و خیلی بخاطر اینکه زندگی را فدای کار و داشتن امکانات مادی زیادتر و...نکرده ام...و اینکه هرچقدر دلم بخواد بیدار بمونم یا بخوابم و......یادم اومد چقدر از کسانی را که دیده ام همیشه گفته اند خوش به حالت خوش به حالت که وقتت دستت خودته و یا اینهمه میتونی سفر بری! ولی اون کسان هرگز حاضر نبوده و نیستند که دست از آنهمه مایملکی دارند بردارند و یا برای داشتن پول و امکانات بیشتر اونقدر وقت نگذارند. اونها قدر زمان و زندگی و همه فرصت ها و امکانات دیگه ای را که وقتی برای شناختنشان نگذاشته اند نمی دانند و دیر خواهد بود برایشان وقتی بفهمند!
من احساس ثروت و توانمندی زیادی را کردم درمه وقتی با آرامش می تونستم قدم بزنم و بگم این زندگیست که از آن لذت میبرم! من آرزو کردم برای همه همه مردم همه دوستان همه آدم های مخصوص که سلامت و خوش و سبک باشند . من گفتم همه در این حس خوب شریک. بجای شما و از طرف شما! شما هم فراموش نکنید مرا در لحظه های خوش نمناک!
