حافظه تاريخی
من خودم آدم کم حافظه ايم. نه اينکه از اول اينطور بوده باشم. بلکه حاصل فراموشی های خودخواسته پی در پی ست که تو مقاطع مختلف زندگی راه حل های اجباری برام محسوب می شدند.
ملت ما نيز يا خودش را چون من می زند به اون راه و يا اصولا به دلايلی شبيه دليل من دچار ضعف درحافظه تاريخی ست.
ديشب جوک بامزه ای شنيدم که باعث فکر کردن به موضوع فوق شد واينکه باور کنم اگه يه کم بخودمان فشار بياوريم همه چيز تو حافظه ما وبويژه حافظه يه ملت سرجای خودشه! و پيشنهادم بخصوص به سياستمدارها اينه که خلاصه هميشه کسانی هستند که حافظه امان را بيادمان بياورند. بخصوص تو عصر ارتباطات که خيلی راحت همه مسائل به ضبط روی کاغذ و صفحات الکترونيک منتهی ميشه ودسترسی به اون رو برای همه ممکن ميسازه
واما...
تويه مجلس بسيار محترمی آقای جاسم مشغول صرف شام بودند که ناگهان اختيار از دستشان در رفت وگوزيدند! و در همان حال آنقدر احساس شرمندگی بهشان دست داد که با تمام وجود از خداوند متعال خواستند که يه کاری براش انجام بدند.
خداوند هم خواست اين بنده را اجابت کردندو او را سيصد سال در خواب فرو بردند. بعد از اين سيصد سال آقای جاسم شکرگزارانه از خواب بيدار شدند وخواستند که زندگی تازه ای را شروع کنند. اولين احساس شان گرسنگی بود و طبيعتا رفتن به نانوائی و نان خريدن. سکه از جيب در آوردند و گفتند شاطرجان لطفا ۲ تا نان!
شاطرنگاهی به سکه انداخت و سپس گفت بابا کجای کاری اين سکه که مال عصر جاسم گوزوه!!!!!!!