ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

8 اردیبهشت ماه 1384

قسمت هفتم - سفر هند پونا معبد اوشو گوآ

بعد از اینکه ما را بخاطر 5 دقیقه دیرکردی که پیشتر گفتم به سالن مدیتیشن مذبور راه ندادند رفتیم یه گشت تو محوطه معبد که در واقع شیبه یه پارک جنگلی بود.

هرچی اطلاعیه و تابلو راهنما بود خوندیم وفهمیدیم که در هر ساعت همزمان کلاس های مختلف مدیتشن و یوگا وجود داره که به دلخواه می تونیم تواونا شرکت کنیم. ما تا ساعت 9 صبح که برنامه اجباری welcome  برای کسانی که اولین روز اقامتشان در معبد بود اجرا میشد وقت آزاد داشتیم. بنابراین ساعت 7.5 تا 8.5 را در یکی از کلاس ها که تو محوطه باز تشکیل میشد به همراه استاد مربوطه و سایر شرکت کنندگان یوگا کردیم

تو یه فرصت کوچیک هم رفتیم صبحانه مختصری خارج از معبد خوردیم.

وقت موعود رسید و welcome توسط  یه آقا و خانم راهنما به ملیت های بلژیکی و آمریکائی برایمان اجرا شد. مختصری برامون از قوانین آنجا گفتند و بعد اکیپ 16 نفره مان را که شامل 4 ایرانی 4 اسرائیلی 2 تایلندی 4 هندی 1 سوئدی و 1 مالزیائی میشد را  در محوطه های مختلف چرخاندند و جاهای تشکیل کلاس ها توالت دستشویی دوش استخر  رستوران وفروشگاه را نشانمان داند. ودر این میان 3 نکته توجه مان را جلب کرد

1-     باید به میزانی که حدس می زدیم کوپن برای خرید تهیه می کردیم

2-     گفتند اگر به وقت غذا کشیدن در رستوران کاسه غذا را آنقدر پر کنید که لبش سرریز شود دوبرابرپایتان حساب می شود!

3-      می تونید ازفروشگاه کاندوم تهیه کنید!

بعد همه را در سالن بزرگی جمع کردند وابتدا از ما خواستند که یکی یکی خودمان را همراه باذکرملیت معرفی کنیم. و سپس قرار شد که به ترتیب همه به رسم ملیتشان با دیگران چاق سلامتی کنند و در فواصل مختلف گوشه ای از ترقص ملی را به نمایش بگذارند و دیگران نیز سعی کنند همراهی شان نمایند.

در مرحله بعدی اشانتیونی از تمام برنامه ها و کلاس هایی که آنجا برقرار بود را بصورت اجرائی نشان دادند  از مدیتیشن ها و یوگا گرفته تا رقص های دسته جمعی .

در آخر زحمت کشیده و چای تعارف کردند که برویم وبرداریم و بنوشیم و پس از یه استراحت 20 دقیقه ای استاد خانم سخنرانی در مورد اینکه ما خودمان نیستیم وبا ماسک زندگی می کنیم کردند که جالب بود. بخصوص اینکه به همه ماسکی دادند که به صورت بزنیم وخویشتن ودیگران را در آینه به تماشا بنشینیم.

در آخرین قسمت هتل درون معبد را نشان مان دادند واز قیمت هایش گفتند که براستی از عهده ما خارج بود!

ساعت 1 بعد ازظهر رهایمان کردند که  برویم کوپن بخریم و رستوران غذا بخوریم و بدلخواه در برنامه های روزانه ای که دوست داریم شرکت کنیم.

رستوران را بطور طبیعی با ناشی گری تمام  اجرا کردیم چون بعد متوجه شدیم که میشه هزینه کمتر و انتخاب های بهتری داشت.

من کمی تو محوطه قدم زدم وبه  هرجاسرک کشیدم وبرا ی ساعت 2.5 تو برنامه آموزش و رقص آمریکای لاتین شرکت کردم. که البته مثل همیشه خودراآموزش ناپذیریافتم وآموخته های اندک را با شیوه رقص و حس خود مخلوط  کردم. و شریک من هم بود یه دختر اسپانیائی. که ابتدا فکرمی کردم ازمن دوری می کند وتنها رقصیدن را دوست دارد ولی بعد که از پشت به من رسید و دستان مرا که تو حال خود بودم  را گرفت فهمیدم  کلی از کج برداشت ها مربوط میشه به فرهنگ و نوع زندگی.  و چقدر خوب بود این  بی ناز و ادا بودن و فاعلیتش!

برای برنامه بعد در یه مدیتیشن سکوت تو سالن اصلی معبد که  شبیه اهرام  مصروتوسطخود اوشو طراحی شده بود شرکت کردیم که انرژی خوبی به ما داد.

ساعت 6 بعد از ظهر هم یه همایش و مدیتیشن عمومی تو همون سالن بود که در 4 قسمت رقص و سکوت اجرا شد و نهایت  حدود 45 دقیقه هم فیلم پرسش وپاسخ اوشو را نشان دادند که  بعضا کتاب هایش در ایران

چاپ شده است. نکته این قسمت هم این بود که باید لباس سفید ساده مرسوم اونجا را می پوشیدیم و از ورود دوستمان که سفیدی پیراهنش کم بود ممانعت کردند ومجبور شد به دوبرود بیرون ویکی ز اون لباس ها تهیه کند!

میشه گفت دیگه خسته شده بودیم ونیاز به بیرون رفتن از معبد واستراحت تو تخت مان داشتیم.

شب ما بی خبر از همه جا برای خوردن  شام با بقیه کوپن ها ودیدن فیلم سینمائی به معبد رفتیم با همان لباس های سفید! گفتند نه  دیگر باید لباس های معمولی ومهمانی تان را بپوشید! اک که هی مصبتان را شکر یا بهتره بگوییم مذهبتان را شکر! سریع یه ریکشا گرفتیم ورفتیم لباس ها را عوض نمودیم!

در حین دیدن فیلم سینمائی در محوطه باز صدای موزیک از اتاق های پارتی می اومد که ما بعلت یکروزه بودن معبد گردی مان هرگز از چند وچوندش با خبرنشدیم و نفهمیدیم که اون کاندوم وآزمایش ایدزبه این قسمت ربط داشت یا نه!

و نهایت به هیچکدوم از ما حس روحانی که گفته بودند دست نداد و معبد اوشورا بیشتر شوخی سرمایه داری با حس های معنوی هند یافتیم که بیشتر مخطابینش هم غربی بودند .

ودر آخر ناگفته نگذارم که محلی در معبد به اسم حکیم عمر خیام بود ونیز وموسیقی ایرانی طرفدار زیادی داشت. بویژه نوارهایی که در ایران برای کلاس های یوگا ومدیتیشن تهیه شده. و اتفاق نظرداشتیم که یوگاهای وطنی به مراتب روحانی تر از یوگای معبد اوشوست

و یادم نره که در مراحل مختلف  سفر از پونا گرفته تا معبد وگوآ با چندین  جوان اسرائیلی برخورد داشتیم که وقتی ملیتمان را می شنیدند خیلی گرم وصمیمی در آغوشمان می گرفتند. و هیچکدام تروریست نبودیم!  

و یه پسر اسرائیلی گفت که او یه جد ایرانی و یه جد آلمانی داره و عاشق دیدن ایرانه! که بهش ویزا نمی دهند چون پاس اسرائیلی داره. گفت شنیده که جدش تو یه  شهر قدیمی ایران که فرش های مشهوری داره بدنیا اومده

من هرچی اسم بردم گفت نه اسمش را برات میارم. تلفظش خیلی سخته!!

من فکر  کردم سخت تر از تلفظ نام اون شهر اینه که چرا همه جنگ ها و دعوا ها  را همه جای دنیابه اسم ملت ومردم می کنند؟!