ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

26 تیرماه 1392

هر روز و هر شب وقت کم میارم برا نوشتن. یعنی این عصرها و غروب ها و شب ها اینقدر دم ساحل قشنگند که دلم نمیاد بیام تو خونه و بشینم پای کامپیوتر. به اندازه کافی هم در طول روز بخاطر شغلم پای کامپیوتر هستم. 

حدود چهارماه پیش بود که تصمیم گرفته بودم بدون وفقه هر روز دویدن و شنا را تو برنامه صبحم داشته باشم. بعد از چهل روز بخاطر  قوزک و کف پاهایم که خیلی درد می گرفتند دویدن را گذاشتم کنار و فقط به راه رفتن اکتفا کردم. ولی شنا را همچنان ادامه داده و میدهم. روزهای اول یادمه که یه سر استخر را میرفتم بعد یه استاپ و راه رفتن در یک سمت استخر بعد شنا کرال تا سردیگر استخر و پادوچرخه در برگشت. بعد یکهفته استخررا میرفتم و برمی گشتم و بعد اعمال مربوطه را انجام میدادم. حدودا ده بار این چهار  حالت را ادامه میدادم. یکماهی که گذشت شنای رفت و برگشت بدون استاپ را دو دور انجام میدادم و همینطور بر تکرار آن نیز اضافه می کردم. خلاصه یه روز به خودم گفتم چرا محدود به دو دور هستم سه دور را هم امتحان کنم. و یه روز دیگه هم بقول خودم برای یکبار و فقط یکبار رکورد خودم را شکستم و چهار دور رفتم و برگشتم بی نفس تازه کردن. یواش یواش احساسم این شد که فکر کنم در اقیانوس بزرگی هستم و راهم همینطور ادامه داره!‌ شروع کردم به تمرین تقسیم انرژی و نفس. دیدم راحت تر از قبل مسیرها رامیروم. و پریروز بعد دوبار رفتن هرروزه گفتم ادامه میدم سه چهار پنج شش....ده یازده دوازده...شاید هنوز هم میتونستم بروم. ولی خب خیلی بود سه برابر رکورد خودم بود!! چرا فکر کرده بودم که توان من در دوبار رفت و برگشته ؟!‌و چرا رکورد چهار برام عجیب هم بود؟!!‌و حالا دوازده بار. یعنی 16 دقیقه یه نفس. و امروز سیزده بار و حدودا 18 دقیقه!‌ اگر کسی تو استخر نیامده بود و فضای بیشتری داشتم احتمالا ادامه هم میدادم.! آدمی خیلی توان داره. و این حد گذاشتن بر توانائی ها و ایستادن بیشترش کار ذهنه و نه توانائی واقعی ما!‌همچنان که ممکنه همین رفتن هم بیشتر بخاطر تمرکز و ذهن و هماهنگی های ایجاد شده باشه. و همه اینها یعنی بن بستی وجود نداره! یعنی ما استعداد ها و توانائی های بیشماری داریم که فرصت شناختنشون را به خودمون نداده ایم. یعنی خیلی خیلی راه های نرفته ای وجود داره که ممکنه کلی زندگی و حال ما را دگرگون کنه. کافیه باور داشته باشیم که همیشه و سرانجام راهی وجود داره. راهی دیگه. مسیری دیگه. زندگی دیگه. شرایط دیگه و بازی های دیگه با امکاناتی دیگه. امکاناتی که امروز و این لحظه نمی شناسیمشان ولی بیخبر از ما وجود دارند و کافیه که در ناچاری ها کشفشان کنیم !

همه کارهاو اندیشه و ابتکارات بزرگ در ناچاری ها شکل گرفته اند. پس بن بست های ظاهری زندگی و مشکلات و ناراحتی ها می تونند خودشون فرصتی بشوند. فرصتی برای شناختن و کشف امکانات و راههای دیگه. 

و.. امروز دوبار هم با نوشا تو اقیانوس شنا کردیم و تو ساحل آفتاب گرفتیم!‌نه ابر گرفتیم!‌چون آفتاب تقریبا نبود. عصر هم با حمید کل ساحل و خیابون های اطراف را قدم زدم و نهایت رسیدم به غروبی بسیار زیبا و متفاوت. چه خوشحالم من!