ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

9 خرداد ماه 1392

مارک سه بار پشت سر هم اول صبحی و موقعی که تازه کارم را شروع کرده بودم پرسید  تو به من اسنیف می کنی؟(دماغت را بالا میکشی) جوابی ندادم و سعی کردم رشته افکارم پاره نشود. ولی دوباره شروع کرد به حرف زدن. ناگهان گفتم خواهش می کنم بس کن مارک! دیگه هم راجع به اسنیف با من حرف نزن! گفت میتونم برای آخرین بار سوال کنم؟ گفتم بگو! گفت چرا من تو مغزم همه اش به اسنیف فکر می کنم ؟ مردم با اسنیف به من ضربه می زنند؟! گفتم نه مارک! اسنیف یه عکس العمل طبیعی بدنه. هیچ اثری هم نمیتونه تو زندگی تو داشته باشه. اینها خرافاته. فراموششان کن. باورشون نکن. نمیتونند به تو ضربه بزنند. گفت راست میگی؟ گفتم بله اینها حقیقته که به تو میگم دیگر هم فکرش را نکن . از من هم راجع بهش سوال نکن! خوشحال شد. گفت باشه دیگه سوال نمی کنم. بعد گفت ولی من دوست دارم اینجا بمونم. دوست ندارم برم. اینجا برای من پرفکته حتی اگر استخر و پینگ پونگ نرم. ولی دوست دارم برم استخر. دلم میخواد برم پینگ پونگ! بیخودی من رو محروم کردند. گفت حالا برم حمام؟! گفتم تو که همین یه ساعت پیش رفتی حمام! ضمنا از ساختمون میخوان بیان دوباره حمام را چک کنند چون خانم طبقه پایین میگه از هواکششان آب میچکه. گفت ولی من خشک کردم زمین رو. گفتم وقتی میری توی وان باید پرده را خوب بکشی داخل تا آب بیرون نریزه. گفت میرم بیرون برمیگردم!

رفتم داخل حمام و درواقع توالت را چک کنم که سیفون کشیده یانه که دیدم مدفوعش بشدت سیاهرنگه. و برای چهارمین دفعه یادش رفته سیفون بکشه و یا منتظر نشده تا نتیجه سیفون کشیدنش رو ببینه! امروز هم از تو اتاقش بوی دودی اومد که نه بوی سیگار بود و نه بوی گرس!! 

به کارم مشغول شدم تا ساعت یک و بعد تصمیم گرفتم ماکارونی درست کنم. گوشت چرخ کرده راباهمون یخش انداختم تو قابلمه و پیازو سیر و نمک و زردچوبه و یکه کم روغن و درش را گذاشتم که یه حالی بیاد!! و درهمون حال مشغول درست کردن سالاد شدم. کاهو پیازچه هویج گل کلم تربچه گوجه فرنگی فلفل سبز قرمز و نارنجی و جوانه گندم هم که تموم شده بود! لیموترش و روعن زیتون و نمک! برگشتم به اشپزی!

محتوای قابلمه را ریختم تو ماهی تابه کوچک عزیزدردونه م! و گوجه و فلفل دلمه ای و فلفل هلیپینو بهش اضافه کردم و گذاشتم که از حالت آبلمیویی دربیاد!! تو آون قابلمه هم آب ریختم و نمک که جوش بیاد!  بعد ماکارونی پیچی ریختم توش و یه هفت دقیقه ای گذاشتم قل برنه و بعد آبکش و دوباره ریختن تو قابلمه که یه قاشق روغن بهش زده بودم! نصف گوشت های داخل ماهی تابه و یه قاشق رب اضافه کردم تا پنج دقیقه بگذره و بساط غذاخوردن را پهن کنم!  همچین که شروع کردم به خوردن مارک رسید گفت عجب بویی؟! گفتم برو یه پشقاب بیار برات بریزم! تقریبا نصف بشقابم رابرایش خالی کردم. و هی به به کرد و خورد! بعد رفت تو آشپزخونه گفت میتونم بازم بردارم بخورم؟! گفتم نه!! اون فقط گوشته که بعدا میخوام یه وعده دیگه باهاش ماکارونی درست کنم!  هیچی نگفت و رفت که بره بیرون. بهش گفتم دنبال خونه باش مارک. و نمیتونی اینجا بمونی. گفت نمیشه تا سی روز دیگه؟! گفتم امکان نداره باید جواب مدیر ساختمون رو بدم. همین روزها باید بری. بگرد همین طرف ها شاید بتونی یه سوئیت پیدا کنی. گفت وای اینجا خیلی خوبه! گفتم بله خوب بود ولی حالا دیگر نیست!

عصری جان زنگ زد. این هم قصه طولانی دارد. دیروز می خواستم بهش زنگ بزنم و امروز بخودم گفتم حتما باهاش تماس میگیرم که خودش زنگ زدو طبق معمول گفت رهی اگر سرت شلوغ نیست یه پروژه برات دارم! گفتم فعلا وقت ندارم ولی عصر که دیدمت صحبت می کنیم. همینطورتند و تند پشت تلفن از تیم و  دوست دخترژاپنی اش گفت و من دوباره گفتم عصر تو بلنز میبینمت. ساعت شش به بعد. گفت آهان سرت شلوغه. باشه زنگ میزنم قرار میگذاریم. 

مارک همین الان برگشت و همینطور از تو آشپزخانه داره حرف میزنه. میگه میتونم از پلو پز استفاده کنم؟ میگم بله. میگه بادام میخوری ؟ میگم مرسی؟ شکلات چطور ؟ میگم نه دیگه مسواک زدم چیزی نمی خورم. ممنون. 

کیوان هم زنگ زده بود که برای شنبه شب یه برنامه بچین بریم یه جائی برقصیم. گفتم باشه. برای پانزده نفر درخواست رزرو جا دادم . تا جوابم را بدهند!

خب برم یه فیلم ببینم و بخوابم. مثل شب های دیگه!