زندگی روزمره را از جلوی دست و پامون جمع کردیم
این کلاف پیچیده و سردرگم را
این کلافی که نه اجازه میده عاشق بودنت را ببینی ونه عاشق نبودنت را
این کلافی که معنای همه کلمات را از اونها میگیره و معتاد و وابسته و پوچ شان میکنه
وقتی استقلال ت گرفته شد همه چیزت گرفته شده و تو دیگر قاضی خوبی برای خود و دیگری نخواهی بود.
وقتی به برج ۱۰۰ طبقه خیلی نزدیک میشوی دیگر تمامیت آنرا نمی بینی
وقتی داخل یکی از طبقات برج میشوی و میری تو یه اتاق آن و روی کاناپه اش لم میدهی دیگر همه ابهت برج فراموشت میشود.
استقلال باید در همه ابعادش تجربه شود اقتصادی تصمیم گیری برنامه ریزی و فضا و مکانی که فقط به تو تعلق داشته باشد.
با پول خودت تخم مرغ خودت را نیمرو کن. عصر خودت را برنامه بریز. کارهای دلخواه خودت را انجام بده و همه چیز خودت باش.
نظر خودت را داشته باش. حس خودت را داشته باش. و عشق و دوستی خودت را تا هر اندازه که میخواهی.
به خودت پاسخگو باش. و خودت تعریف خودت را بکن و خودت از خودت انتقاد کن و به اندازه کافی خودخواهی برای خودت جمع کن. بار خودت را خود بر دوش بکش.
بعد همه اینها دوباره به عشق و زندگیت نگاه کن. به همه فرصت هائیکه داشتی و داری.
روزمره گی را هی باید جاروب کرد از سطح و عمق زندگی.